سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

آقا بیا و یک سر سوزن...یواشکی
من را ببوس در ته معدن...یواشکی


در می روم به نیمه اسفند ماه پیر
از خاطرات مبهم بهمن یواشکی


این روزها که پشت سرم حرف می زنند
این عابران ساده و کودن...یواشکی


از دختری که خیره شد از پشت شیشه ها
به چشم های آبی و روشن...یواشکی


از دختری که روی تنت راه می رود
و می مکد دوباره و عمداً...یواشکی


دست تو را گرفته به دستان کوچکش
در تو خلاصه می شود این زن...یواشکی


چیزی نما نده است به جز قلب خط خطی
اصلا بزن دوباره و بشکن...یواشکی


من را ببخش دست خودم نیست خوب من
سر می کشم به قلب تو گاهاَ...یواشکی!
 


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

عشق یک روز گریبان تو را می گیرد
منتظر باش شبی جان تو را می گیرد
تو دگر خسته شدی از من و خودخواهی من
و من از هر چه که وجدان تو را می گیرد
مست امروز زیاد است ولی بی انصاف
هیچ کس جای دو چشمان تو را می گیرد؟


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

بین بچه های شهر گفتگوی کوچه بود
خانه شما درست روبروی کوچه بود


رنگ چشم روشنت بوی وحشی تنت
ای بهار قد بلندرنگ و بوی کوچه بود


ناگهان دلت گرفت رفتی و از ان به بعد
انچه رفت و برنگشت ابروی کوچه بود


مثل دانه در زمین مثل میوه بر درخت
استخوان عشق تو در گلوی کوچه بود


با شروع سبک عشق از هزار سال پیش
این شراب خانگی در سبوی کوچه بود


بعد انکه رفتی و روز ما سیاه شد
گریه چراغها کور سوی کوچه بود


کوچه طفلکی شکست خرد شد خمید مرد
زندگی کنار تو ارزوی کوچه بود
 




نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

حلول گریه و خنده به‌وقت هق‌هق در
سکوت عقربه در بیست‌وپنجم آذر


کسی که‌ آمده‌بود از سفر مرا هل‌داد
به سمت هرچه نرفتن،به سمت هرچه سفر


قدم‌قدم به سراشیب سینه‌ام غلطید
و پرده‌های دلم را کشید تا آخر


چنان که حل‌شده‌بودم درون شیرینش
که مثل قهو‌ه‌ی گرمی بنوشمش تا سر

 

دلی که ”شب‌شدنش“ را نمی‌شود برداشت
سپرده گوش چپش را به صحبت خنجر


دلی شبیه کبوتر سپید-ها-مردم
به آنطرف‌تر از این شعر می‌شود پرپر
*
تمام عمر قفس بود و روزنی حالا
قفس شکسته و مانده کبوتری بی‌سر


دلی شکسته وتنها،نگاه!سوت قطار
غریبه‌ای،چمدانی،مسافری‌دیگر
 


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

حبیب حسن نژاد:

 گفتم ای یار بهار آمد و شـــــور انگیزم
بی تو اما چه بهاری؟ که پر از پایــــیزم
زیر سقفی که تو را ـ آه ـ تو را کم دارد
از غم دایـــــره عجـــــز و عـــــزا لبریزم
در پس جام نهان می شوم و می یـابد
می درد غم جگرم را،به کجا بگــــریزم؟
آه، شن های روان کـــوه فروریخته اند
یاری ام کن که غریــبانه فرو می ریزم...
ο
آن که مانند شب زلـــزله ویــــرانم کرد
کـــاش بازآیــد و با یاری او بــرخیـــــزم .
 


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

سر قرار نیامد دلم به شور افتاد

دوباره ا ین دل وامانده کار دستم داد

و کوچه کوچه‌ی بن بست برگریزان بود

همان مکان قدیمی ، محله‌ی میعاد

پلاک خانه همان ... نه ! عوض شده انگار

پلاک ؟؟ سابق شده ؟؟؟

چقدر پنجره ها ..... دیر شد کجا مانده !؟

و کوچه را دو سه باری قدم زدم در باد

مرا ببخش که بعد از سه سال و چندین ماه

دوباره آمدم با ترانه با فریاد

و باجه ی سر کوچه ، خدای من آخر

کی این شماره‌ی اشغال می شود آزاد ؟!

؟

دو سایه از بغلم رد شدند یک زن و مرد

زنی شبیه گذشته ملیح و ساده و شاد

؟؟؟

هوای ابری پاییز و نم نم باران

کسی به ساعت خود خیره شد و رفت از یاد


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

آمدی که پر بزنم در هوای آمدنت
آمدی که فرش شوم زیر پای ردشدنت


می رسی و من با شوق، حین گریه می رقصم
با صدای هر قدمت، با طنین در زدنت


در کنار می آید، با عبور کردن تو
لالِ لال می مانم، محو عشوه ریختنت


آمدی که پاره کنم، خرقه های پشمین را
لختِ لخت، عریانم در کمین اهرمنت


خرق عادت است آری که اسیر و دربندست
ذات ایلیاتی من ، پای قله های تنت


آی (بیستون بلند)؛ لحظه ای، کمی خم شو
گوش کن که می شکند، تیشه تیشه کوهکنت


از عداوتی کهنه، کینه ای به دل دارم
دشمنی دیرین با دگمه های پیرهنت


بر خلاف عادت ها، پاره کن لباست را
دور کن عداوت را ، با حرارت بدنت
 

 


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

مثل پیغمبری که زاده نشد حرف های نگفته هم دارم

هم خودم را ندیده ام جایی هم خیال « نیامدم » دارم

می توانم همیشگی باشم سهم تنهاترین آدم ها

بروم یا دوباره برگردم هرچه دارم من از خودم دارم

من کتابم نخوانده خواهد ماند جای من توی مشتری ها نیست

با خودم حرف می زنم گاهی خاطراتی از این « شدم » دارم

پشت این روزهای تکراری پرِ یک عادت عجیبم من

بی تو یا دست های من خالی است یا تو را من همیشه کم دارم

بعد از این ماجرای من این است تو نباشی جهان کمی خالی ست

باز با من کسی نخواهد بود باز من میل « می روم » دارم

این صدای من است می افتد ! فکر شاید ندیدنت هستم

من به دنیا نیامدم هرگز من تو را از نبودنم دارم

مثل خطی که هیچ خوانده نشد من دلم از رسالتم خون است

این نوشتن شروع تنهایی است این سکوتی که از قلم دارم


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

متن آهنگ احساس مجنون از سعید شهروز 

من اینجا خونمه جایی که یک روز 

دلم هر لحظه اشو صد باره می زد 

یه جایی که شباش جای ستاره 

رو سقف خونه مون خمپاره می زد 

نشستم روز و شب پای یه حسی 

یه احساسی که بوی ما شدن داد 

یه دریا تو دل تو موج می زد 

به من هم جرات دریا شدن داد

همیشه زنده هستی تو دل من

من آزادیم و از خون تو دارم

نبودی خاک اجدادیم می مرد

بزار دستام و رو خاکت بزارم

من اینجا خونمه که از ته دل

در و دیوارشو با خون گرفتم

کسی یادم نداد این عاشقی رو

من این احساسو از مجنون گرفتم

 

 

 

 

 


من این

 



نوشته شده در چهارشنبه 91/4/28ساعت 7:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش 

کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها


از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود


اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن


حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه
اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها


از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود


اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن


حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه


اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/28ساعت 7:30 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک