سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

امروز بی بهانه دلم تنگ است

 

هرچند این زمانه ...دلم تنگ است

امروز بی بهانه دلم تنگ است

 

چشمت قرار بود بجوشد باز

باز ای شرابخانه دلم تنگ است

 

مجنون قصه های تو خود را کشت

یعنی که عاشقانه دلم تنگ است

 

من کوچه کوچه کوچه دلم تاریک.....

من خانه خانه خانه دلم تنگ ست

 

باران ترانه های لبم را شست

باران...لبم...ترانه.....دلم تنگ است

 

 

 

در من تمشک بوسه نمی روید

زخمی بزن جوانه!   دلم تنگ است

 

لبخند خاطرات مرا برگرد

برگرد کودکانه دلم تنگ است

 

دیروز یک نشانه ....دلم لرزید

امروز یک نشانه .....دلم تنگ است

 

سر را به شانه های که بسپارم؟

آه ای کدام شانه ! دلم تنگ است


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

و دورم از تو من اینجا هزار کیلومتر 

دلم برای تو... اما هزار کیلومتر


میان این دل عاشق و آن دل عاشق

نشسته اند به حاشا هزارکیلومتر


دوتا پرنده که توی دو تا قفس باشند

چه فرق می کند این با هزار کیلومتر


دوتا قفس که اگر پیش هم چه عالی بود

دوتا قفس که جدا تا هزار کیلومتر


ولی فقط نه تو و من که ماه با خورشید

چقدر فاصله... صدها هزار کیلومتر


به آسمان بنگر چون که ماه آیینه است

و منعکس کندت تا هزار کیلومتر


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

دوباره عاشقم امّا...دوسطر .../لطفا بعد

نگاه و هق هق تو ...این دو چتر.../لطفا بعد

همیشه سرخی این آسمان تماشایی ست

همیشه رایحه با طعم عطر.../لطفا بعد

من از قبول همین شعر راضیم امّا

پس از سرودن تو تا دو سطر.../لطفا بعد-

به من نگو،نه ندیدم ...که سطر پایانی

به حَ...لْ...ق ِابر چکیده دو قَ.. طْ ..ر.../لطفابعد...

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

نوروز بود و ساعت حساس انتظار

اسفند رفته تا بشکوفد گل بهار


مردی نشسته لحظه ی تحویل سالِ نو

پایان سال، سالِ بدِ چرخِ روزگار


از هفت کهنه به جا مانده هیچ چیز

یک سیب سرخِ کال و کمی دانه ی انار


در خلوت اتاق سکوتش در عنکبوت

با رشته رشته های صدایش تنیده تار


با دست باز می کند او پیچ رادیو

اخبار دسته اول و داغ خبرنگار

 

 

 

 

 

با عکس روی میز ببین حرف می زند!

من بی وفا نبوده ام و نیستم نگار!

یادش به خیر سال گذشته به خنده ای

گفتی برو و عیدی امسال را بیار

نوروز باستانیِ امسال هم گذشت

ای هستی ام به روی غزل های من ببار.


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

بد اخم

 

 

شرمنده ام قربان کمی باران ندارید

در خود پلاسیدم شماگلدان ندارید                                                                                                                                                                      اینقدر بد اخمید پس لبخندتان کو

                     جز این نگاه سرد و یخبندان ندارید            

 قربان چرا وقتی که می بینید ما را

                       در ذهنتان تصویری از انسان ندارید    

   گیرم که ما زشتیم این آغاز ما نیست

          باشد شما زیبا ولی پایان ندارید    

   آه این تکبر این تکبر شرک محض است

در خود مگر یا نوح یا طوفان ندارید   

   البته می بخشید اما مطمینید

مخلوط با ایمانتان شیطان ندارید

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-جرات باریدن

 

 

اشک آیینه ی تکرار خدا حافظی ات

عشق یک سینه گرفتار خدا حافظی ات

 

می رسد ماه شب آشوب به فردایی جنون

پشت در پشت عطش زار خدا حافظی ات

 

 

دست این کوچه ی پر حوصله از سنگ تو را

می کشاند لب دیوار خدا حافظی ات

 

یک جهان جرات باریدن اگر هست بگو

عشق باریده به انکار خدا حافظی ات

 

سنگ از فاصله تا کوه شدن می شکند

مثل موسیقی خونبار خدا حافظی ات

 

 

با توام ای که در اندیشه ی دریا شدنی

خیس شد آبی تکرار خدا حافظی ات

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

به انگشتان من دادی دوباره شور و شیدایی
که با عشق تو بنویسم غزل با وزن نیمایی


به یادت هست آن شب را به من قول غزل دادی
سرآغازش می و مستی ردیفش مرگ تنهایی؟


ازآن شب تا کنون قلبم به دنبال تو می گردد
درون سینه ام گشته غم عشقت معمایی


و رنگ عشق در دستت تو نقاش مه و ماهی
بیا نقاش خوبیها که رنگ آمیز شبهایی


بیا با یک بغل پاکی و قلبم را زلالی ده
مرا با خود ببر تا نور بیا مرد مسیحایی


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:35 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خداحافظ

گریه در لحظه ی بدرود فرا موش نکن

ای سفر کرده مرا زود فرا موش نکن

خفتن و قصه ی دیدار نخستین گفتن

شب مهتاب و لب رود فراموش نکن

بوسه ماه که با خط عبور دو نگاه

گرمی خاطر ما بود فرا موش نکن

سر چو بر بالش گلدوز چمن دوز نهی

عاشقی را که نیاسود فرا موش نکن

یاد این لو لی دیوانه که در تنهایی

باد با یاد تو پیمود فراموش نکن

گل داوودی و سرخی که بر آن سینه زدم

زیر باران شب بدرود فرا موش نکن

شا عری را که پس از ترک تو صد بار بهار

حلقه بر در زد و نگشود فرا موش نکن

رفتنت آتشی افروخت که دریا هم سوخت

شیون آیینه در دود فرا موش نکن

شعر اغیار فرا موش کن ای یار ولی

این غزلهای غم آلود فرا موش نکن

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:32 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

طوفانی که در راه است

 

 

مرا با خویش خواهد برد طوفانی که در راه است

شب یلدایی سر در گریبانی که در راه است

 

و شاید یخ ببندد خون گرمم سالهای سال

میان مویرگها از زمستانی که در راه است

 

بهار است و هوا ابری و با خود می برد فردا

تما م کوه را سیلی خروشانی که در راه است

 

من اما دربدر دنبال چشم خویش خواهم گشت

برای گریه در شام غریبانی که در راه است

 

مرا که مالک جا پای خود هم نیستم دیگر

مترسانید از هر برف و بارانی که در راه است


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

- زندگی ممنوع

 

بر آشفتند هان ای سرو ها سر زندگی ممنوع

سر اسر گر بگیرید ابرها بارندگی ممنوع

 

فراز دشتها آن شانه های سر فراز کیست

فرو غلتید هان ای کوهها پایندگی ممنوع

 

کدامین موج در آغوش صحرا نطفه می بندد

فرو خشکید هان ای رودها زایندگی ممنوع

 

رها چون اسبهای سر خوش و آزاد صحرا زاد

کجا ؟ای گامهای گرمپو پویندگی ممنوع

 

کدامین فوج تا آفاق آبی اوج می گیرد

همه پر پر شوید ای بالها بالندگی ممنوع

 

شب خاموشو شهر خفته زیر بال خفاشان

الا فانوس فردا کور شو تابندگی ممنوع

 

دوباره رقص اسلیمی و آن دست شگفتی ساز

سر انگشتان رقصان سنگ شو سازندگی ممنوع

 

 

چه گلبانگی چنین گلدسته در گلدسته گل کرده ست

گلوگاه شکوفا خار شو خوانندگی ممنوع

 

بر اورنگ اساطیر آنک اشراف خدای جنگ

تمامی سر فرود آرید جز این بندگی ممنوع

 

و در میلاد نسل سبز رب النوع های مرگ

بر آشفتند با کام پر از آتش زندگی ممنوع

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت 6:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2   3   4      >
قالب : پیچک