سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

همراه با وزیدن نت‌های ساکسیفون
در عصر شرجی غزلی غرق ادکلن

یک جفت چشم شرجی شاعرکش قشنگ
از بستگان دختر همسایه‌ی « نرون»

بر روی کاج پیر دلم لانه کرده‌اند
آرام و سرد مثل غم و خنده‌ی ژکون...

« د» وزن بیت قبلی من را به هم زده
لعنت به فاعلات مفاعیل فاعلن


من قانعم تو را به خدا جان مادرت
امشب بیا و روسری‌ات را سرت نکن


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:59 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

                                                    من می‌روم با کوله‌بار نام و ننگم
                                 
دیگر نمی‌خواهد دلم با خود بجنگم

                                                       سودی ندارد جنگ با نیرنگ دنیا
                                       
وقتی خیانت می‌کند با من تفنگم

                                                     بیهوده می‌کوشم به چنگ آرم دلت را
                                       
هر شب چنین بر خاک می‌افتد پلنگم

                                                             من سنگسار مردمان عصر خویشم
                                                 
آیینه حتا می‌زند هر روز سنگم


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:58 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

مزار، ساعت سه، لحظه‌های تنهایی
بزن بخوان دو تا آدم تماشایی

صدای تق تق سنگی مدام می‌آمد
و زیر سقف نفس‌گیر تق تق پایی

درست مثل تو زیباست مثل من هم زشت
فرشته‌ای ست پر از شهوت هیولایی

و خسته از همه وقتی به خانه می‌آیم
لبالب از سرطان زنان هرجایی

نشسته است لب حوض کوچک خانه
و می‌دود طرف من: سلام بابایی

چقدر بد که نباشی کنار بالینش
چقدر بد که نخوانی براش لالایی

چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد
کنار خیره ‌ترین مادرِ مقوایی

(ترانه‌خواندنشان را گلوله باران کرد
صدای مبهم و ناجور راهپیمایی)

به خانه می‌روم اما کدام خانه بگو
که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی

هنوز می‌شنوم خاطرات آن شب را
فرود بمب میان سه استکان چایی

فرار من وَ تو حتا ز تانکهای خودی
و مرگ نخل تو با زلفهای خرمایی

کدام دختر کوچک در انتظار من است
که جا گذاشته از خود فقط دو دمپایی

زمانه ریشه‌ی شب را نمی‌کَند هرگز
و گور سگ‌پدرانِ دهات بالایی

چقدر خوب که این جنگ هرسه‌مان را کشت
چقدر پشتِ سرِهم چقدر رویایی


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


به کبوتربگو قفس یعنی...
پربکش.مرگ زودرس یعنی...
 
اینکه درتوبه توی من قفسی‌ست
که منم توی آن قفس یعنی...
 
ما فقط چندروزمی‌رقصیم
توی جامی شراب گس یعنی
                              
زندگی
                                    
چیز قابل عرضی‌ست
 
مرگ در طول یک هوس!یعنی زندگی کردنِ شبیهِ همه
                                        
مردنِ مثل هیچکس یعنی ...
 (
آب می‌بلعدت ومی‌بخشی زندگی را به خارو خس یعنی...)
2
تو درختی تناوری اما
با تبر می‌شوی هرس یعنی...
3
من وتو هردوخورده ازپشتیم
مشترک بودن دو حس
                        
یعنی
                               
اینکه شیرینی و جهان مگسی‌ست
اینکه ما رامکیده پس یعنی باید از این عقاب کش بپریم
تابه دنیای بی‌مگس یعنی...
4
با طنابی که بر گلو داریم
صحبت از راه پیش و پس
                          
یعنی که اجل هردو سو معلق توست
وبه فریاد من برس یعنی...
5
روی این چارپایه فهمیدم
اینکه پا می‌کشد نفس یعنی...
6
...
وتو جاری شدی به ذهن خزر
من شدم کوششی عبث یعنی تیر آرش به سینه‌ی من خورد
پل فرو ریخت که( ارس) یعنی...
7
این کبوتر چه عاشقانه پرید
جسدی گوشه‌ی قفس یعنی


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

نجمه زارع    شادروان  

نجمه زارع

تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت....
غیر از تو، من به هیچ کس انگار هیچ وقت....

اینجا دلم برای تو هی شور می‌زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...

اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باروم نمی شود اخبار هیچ ‌وقت ...

حیفند روزهای جوانی... نمی‌شوند
این روزها دومرتبه تکرار، هیچ وقت

من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده‌ام برات سزاوار؟... هیچ وقت

بگذار من شکسته شَوَم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

من دست شسته ام ز غرورم برای تو
افتاده ام چو قطره شبنم به پای تو


ای نارفیق و با همه من غریبه تر
با من بمان: غریبه درد آشنای تو


زین روز های خسته ملولم بیا ببین
این دل چگونه میشکند زیر پای تو


گفتی تو هم شکسته دلت مثل من ولی
باور نمیکند دلم این ادعای تو


گفتی صبور باش صبورم ولی چه سود
عمری منم و حسرت یک دم وفای تو


میبخشمت برو به دلم پشت کن برو
بخشید دل تو را به گذشت از خطای تو


یک روز می رسد که ببینی میان ما
یک فاصله است و چشم تری از جفای تو


من میروم شبی و تو می مانی و همین
مشتی غزل و روح من آنشب رهای تو


شاید دوباره تر شود این گونه ها ز اشک
از حسرت تو بغض تو شاید جفای تو


یک شب به عشق میرسد آخر دلت ولی
آن شب هنوز میتپد این دل برای تو


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی 

از امتداد خسته ی کلاف بی عدالتی


بهار می شود و ما دوباره سبز می شویم 

تمام می شود تمام فصل بی عدالتی


چقدر سر سپرده ی دروغ دلقکان شدن 

چقدر خام عشوه ی عروسکان ساعتی


همیشه صفر سهم ما و بیست سهم دیگران

به جرم دست و پا زدن در این کلاس لعنتی

کلاغ پر، پرنده پر، فرشته پر، ستاره پر

از این زمین یخ زده، از این هوای لعنتی


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

گلدان کوچک گل رز، پنجره و تو
ایوان خط کشی شده سمت بهار رو


یک صندلی و قهوه ی تلخی که صرف شد
حالا، ورق بزن دو سه صفحه «حیات نو»


بعداً بلند شو، تو بیا!-بی کلاه و چتر-
از پله ها به سمت خیابان...-پیاده رو-



دستی دراز کن، و بگو:-«مستقیم!...»بعد
یک ایستگاه مانده به آخر پیاده شو:


من منتظر نشسته و سیگار می کشم
اینجا به روی نیمکتی، رو به روی تو


بادی عجیب می وزد اینجا، شروع کن
یک اسلحه درآر، تو از جیب پالتو!


در زیر قار قار کلاغان نشانه کن
یا سمت قلب...یا که به سمت شقیقه وُ...


شلیک کن به من!...و بدون معطلی
برگرد سمت دیگر این پارک...و برو
 

 


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چادرسیاه روی سرت،مثل اینکه آه
مهتاب می شوی وسط یک شب سیاه


من حوض می شوم و تو لبریز می شوی
حالا طلوع می‌کنی از مشرق گناه


خورشید می شوی و مرا خیره‌ می‌کنی
مهتاب می شوم که فقط هی تو را نگاه


گفتی غروب هم که بیاید نمی‌روی
اما غروب آمد و رفتی و هیچ‌گاه



دختر تمام کوچه ی مان را قدم‌زنان
با چشم‌های خیس و نگاهی که گاه‌گاه


با چشم‌های منتطرم می نویسمت
چادر سیاه روی سرت مثل اینکه آه

 

 


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چرا نمی شود بگویم از شما؟ علامت سئوال 

نمی شود بگویم از شما چرا؟ علامت سئوال


به هر طرف که می روم مقابل من ایستاده است 

همیشه مثل سنگ، زیر یک عصا :علامت سئوال


تو آنطرف کنار خط فاصله نشسته ای و من 

در این طرف در انتهای جمله با علامت سئوال


نمی شود به اینطرف بیایی آه نه به من نگو 

دو نقطه بسته راه جمله را علامت سئوال


نخواستند آه من و تو به هم .ولی برای چه 

برای چه نخواستند مادو تا.. علامت سئوال


تو رفته ای وردپای تو که مانده است 

به روی صحنه، بعد واژه ی کجاعلامت سئوال


دوباره شاعری که داخل گیومه بود می گریست

و بین هق هق شکسته شش هجا علامت سئوال

 

 


نوشته شده در شنبه 91/5/28ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک