سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

بابا به جای نان اگر آجر بگیرد 

ضمن تنور تنگدستی گر بگیرد


این جمله در حلقوم طفلی سرخ می?شد 

وقتی که دستی رفته بود انبُر بگیرد


گاهی خدا را جای خرما می?فروشیم 

تا خالی دستانمان را پر بگیرد


گیسو حنایی رفته بازار و گمانم 

گیسو فروشی کرده تا چادر بگیرد


بابا! دلم را پخته?ای، خسته نباشی

بگذار شرم سفره را آجر بگیرد.


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

من هیزمی آماده?ام، کبریت لطفاً 

از چشم کوه افتاده?ام، کبریت لطفاً


آتش که نه، چیزی شبیه چشمهایت 

تا دل به آنها داده?ام کبریت لطفاً


سرما، صنوبر، صاعقه، یک برف سنگین 

تنهایی این جاده?ام، کبریت لطفاً


ما را برای شعله بودن آفریدند 

گفتم که جنگل زاده?ام، کبریت لطفاً


ارّه مرا میز سیاست کرده سایه

من هم که خیلی ساده?ام، کبریت لطفاً


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

خالو! عصا را اژدها خورده? موسی به تور نیل افتاده

دریا خودش یک گله فرعون است? آفت به جان ایل افتاده!

 

باور نکن? دعوای زرگرهاست! اصلا مگر هابیل هم بوده؟

که خون قرمز رنگ او حالا  بر گردن قابیل افتاده

 

فرقی نکرده ماجرا خالو! بازی همان بازی است? گیرم که-

حالا ورق برگشته و چاقو  در دست اسماعیل افتاده

 

ما اشرف مخلوق ها هستیم؟!  رو راست بودن کار سختی نیست

حتما تو هم در آینه گاهی  چشمت به یک گوریل افتاده!

 

***

 

گاهی تصور می کنم گاوم! گاوی که دنیا روی شاخ اوست

یا شاخی ام گنده تر از دنیا? که از دماغ فیل افتاده!

 

یا نه! فقط گوساله ای زرین? یا گاوصندوقی پر از خالی

تابوت بی نعشی که یک عمر است? بر دوش عزراییل افتاده

 

***

 

گاهی تصور می کنم بیلم! بیلی که هم جان می کند هم گور

یا مرد بدبختی که از چشم دنیای هردمبیل افتاده

 

خب مرد وقتی بیل شد? زن هم  یک جورهایی می شود زنبیل

بازار زرگرها تماشایی است  هر گوشه یک زنبیل افتاده!

 

***

 

باور نکن? این ها فقط بازی است? مردی که می گفتند می آید

یا .............................................................................

 

در گوش خر یاسین نخوان خالو! نه? بی خیال یونجه و جو باش

این گله از بس توسری خورده? پاک از قر و قمبیل افتاده!

..


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

به التماس نجیبم بخند حرفی نیست 

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست


در امتداد جنونم بیا و  رو در رو 

به خنده?های عجیبم بخند حرفی نیست


از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند 

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست


طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند 

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست


من از عبور نگاهی شکستهام، آری 

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست


به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

دوست دارم شب بارانی را

مثل یک شهر چراغانی را

 

دوست دارم اگر امکان دارد

با تو یک صحبت طولانی را

 

شانه هایی که به آن تکیه کنم

مثل موهات پریشانی را

 

بعد تصمیم بگیرم بروم

بعد احساس پشیمانی را

 

بعد هم بی سر و سامان بشوم

بعد هم بی سر و سامانی را

 

بعد هم حرف دلم را بزنم

پهن کن سفره ی مهمانی را

 

من که کم هستم این قدر چرا

نخورم با تو فراوانی را ؟

 

دوست دارم اگر امکان دارد

همه ی آنچه که می دانی را

 

مثل یک پیرهن پاره درآر

کفر یک عمر مسلمانی را

 

دل به دریا بزن ای کشتی نوح

ترک کن ساحل طوفانی را

 

ترک کن ای پری دریایی

صحبت غول بیابانی را

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

هرچه ای بانو دل من ساده است 

زیرکی های تو فوق العاده است


زیر بازوهای تردم را بگیر 

عشق امشب کار دستم داده است


عشق تا خواهی نخواهی های ما 

مثل سیبی اتفاق افتاده است


هرچه تا امروز دیدی پیچ بود 

هرچه از فردا ببینی جاده است


هرچه از غم نابلد بودم رفیق 

منحنی های تو یادم داده است


منحنی ها راست می گفتند راست 

عشق هذیان های یک آزاده است


گاه یک بادا مبادای بزرگ 

گاه داغی بر سر سجاده است


سیب یک شوخی ست با آدم بله 

یک گناه پیش پا افتاده است


این صدا سوت قطار قسمت است 

یا که نه خط روی خط افتاده است


بیش از این پشت هم اندازی نکن

دل برای باختن آماده است


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد 

بنازم آن نگاهت را که درجا میخ‌کوبم کرد


شب و روزِ مرا در برزخ یک لحظه جا دادی 

طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد


کنون از گرد و خاک عشق‌های پیش از این پاکم 

که سیلاب تو از هر رویدادی رُفت‌و‌روبم کرد


تَنَت تلفیقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش 

نفس‌هایت شمالی سرد، لب‌هایت جنوبم کرد


دوا؟ جادو؟ نمی‌دانم، شفا در حرف‌هایت بود

نمی‌دانم چه در خود داشت اما خوب خوبم کرد!


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/30ساعت 2:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

گلم! بهار قشنگم! سلام... خوبی عزیز؟!

یکی دو ساعت دیگر حلول نوروز است

اگرچه بی تو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است

 

نشسته ام که برایت دعا بخوانم عزیز

دوباره پای همین هفت سین هرسالی

چه استقامت تلخیست روی کاغذ خیس

بخواهی هی بنویسی که سخت خوشحالی!

 

چقدر جای تو خالیست پای سفره! ببین

چه هفت سین قشنگی به خاطرت چیدست

چه سبزه ای به امید تو سبز کرده دلم

ببین که جز تو به روی کسی نخندیدست

 

ببین، ببین به چه روزی نشسته بی تو دلم

کجاست عیدی دستان پر سخاوت تو!

چرا نمی رسد امروز پس به دادم عزیز

نگاه های قشنگ و پر از نجابت تو؟!

 

ببخش! این دم عیدی... هر آنچه می گویم

تمام بابت این انتظار طولانیست

خدانکرده نبینم دلت بگیرد عزیز!

منم که سهمم از این ماجرا پریشانیست!

 

کنار سبزه و قرآن و تنگ ماهی و آب

منم و عکس قشنگت که رو به روی من است

منم و مثل همیشه همان دو چشم نجیب

که تک مخاطب یک عمر گفتگوی من است!

 

دوباره مثل همیشه به رسم هر سالی

تکانده ام همه جا را برای آمدنت

غبار پنجره ها را گرفته ام که شبی

میان خانه بپیچد صدای در زدنت

 

فدای عکس قشنگت، بگو که با چه زبان

بگویم این دل ساده برای تو تنگ است؟!

بگو چگونه بگویم که بی تو پای دلم

برای گفتن حتا دو بیت هم لنگ است

 

چقدر حوصله دارد دلم که باز از تو

هنوز هم به خیالش که می رسد خبری

نشانه ای... گل سرخی... پیام ناچیزی

دو خطِ نامه گنگی... سلام مختصری

 

اگرچه مثل همیشه تمام این همه سال

عزیز! پیش خودم اشتباه می کردم

اگرچه شب به شب از نو هزار برگ سپید

به عشق این که بیایی سیاه می کردم

 

اگرچه باز نوشتم: گلم! ملالی نیست

میان وسعت دردی که یادگار تو بود

نبوده ای که ببینی چطور این همه سال

دو چشم ساده ی غمگین در انتظار تو بود

 

تو فکر عید خودت باش! جای من را هم

کنار سفره عیدت، عزیز، خالی کن

برو و قصه عشق مرا دهان به دهان

دوباره زمزمه در گوش این اهالی کن

 

به فکر آنچه که بر من گذشت ساده نباش

فقط به من بنویس این بهار خوشحالی

بگو که حالِ نگاهت هنوز هم خوب است

بگو که عید قشنگیست، عید امسالی

 

در انتها گل خوبم! فقط مواظب باش

که چشم های قشنگت غریبه تر نشوند

بیا که مثل همیشه دو چشم ساده ی خیس

دوباره گوش به زنگ صدای در نشوند

 

گلم! بهار قشنگم! برو! خداحافظ

همین یکی دو دقیقه حلول نوروز است

اگرچه بی تو برایم بهار و غیر بهار

شبیه فصل زمستان، شبیه هر روز است!

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/22ساعت 1:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تمام درد من از این غم است بانو جان

که هر چه از تو بگویم کم است بانو جان

چه دور مانده ام از آفتاب چشمانت

بگیر دست مرا! سردم است بانو جان!

جهان همیشه همین بوده است با این حال

هنوز مساله ای مبهم است بانو جان-

که میخ پهلوی خورشید را چگونه شکافت

که پشت ماه از آن شب خم است بانو جان

تو را به دوش گرفته ست در سکوتی تلخ

که چاه حتی نامحرم است بانو جان

به زیر خاک تو را مثل گنج پنهان کرد

کدام خاک؟ خدا اعلم است بانو جان

زمین هنوز پر از خاکهای دور از توست

بگیر دست مرا ! سردم است بانو جان!

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/22ساعت 1:30 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چه جمله ای که زمان و مکان نمی خواهد

به هر زبان که بگویی...زبان نمی خواهد

چه جمله ایست که از تو برای اثباتش

به جز دو چشم دلیل و نشان نمی خواهد

چه جمله ایست که وقتی شنیدم از دهنت

دلم به جز دلت ای مهربان نمی خواهد!

ستاره ها همه دور مدارشان باشند

تو ماه من شده ای کهکشان نمی خواهد!

تو ماه من پر پرواز من شدی باتو

پر از پرنده شدن آسمان نمی خواهد

نگاه کن!قلمم مثل چشم تو شده است

برای گفتن حرفش دهان نمی خواهد!

حدیث ما همه در جمله ای خلاصه شده:

که (دوستت دارم!)داستان نمی خواهد!

که دوستت دارم یعنی که دوستت دارم

که دوستت دارم امتحان نمی خواهد!

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/22ساعت 1:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2      >
قالب : پیچک