سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

حبیب حسن نژاد:

 گفتم ای یار بهار آمد و شـــــور انگیزم
بی تو اما چه بهاری؟ که پر از پایــــیزم
زیر سقفی که تو را ـ آه ـ تو را کم دارد
از غم دایـــــره عجـــــز و عـــــزا لبریزم
در پس جام نهان می شوم و می یـابد
می درد غم جگرم را،به کجا بگــــریزم؟
آه، شن های روان کـــوه فروریخته اند
یاری ام کن که غریــبانه فرو می ریزم...
ο
آن که مانند شب زلـــزله ویــــرانم کرد
کـــاش بازآیــد و با یاری او بــرخیـــــزم .
 


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک