سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

که هستم؟ خدا طبع‌ِ شیطان‌سرشتی
چه شیرین‌ِ شوری، چه زیبای‌ِ زشتی


من از آسمان و زمین سهمم این بود:
نه بر بام‌ْ برفی، نه از خاک‌ْ خشتی


مرا خوشة نارس گندمی بس
اگر خود به جا مانده باشد بهشتی


کلاه و نقاب از سر و روی بردار
مترسک نمی‌خواهد این گونه کشتی


غزلهای من سایه‌هایی سفیدند
چکیده شد از اشک من رونوشتی


مرا عشق این‌گونه آیینی آموخت:
که هر مسجدی در کنار کنشتی


قفس بافتی، کرم ابریشم، ای عقل!
همه پنبه، نه، پیله شد هرچه رشتی


دل‌ِ من د‌ِل دل به دریا زدن داشت
تو او را نهشتی،‌ تو او را نهشتی


سر و سر‌ّ‌ِ ما از نوشتن گذشته است
عجب سرگذشتی، عجب سرنوشتی


خزان نه، که حتی بهار آفت اوست
خدایا! مرا با چه خاکی سرشتی؟


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

شب بود؛ رهاندم قلم بستة خود را
تا شرح دهم حال دل خستة خود را


گفتم: دل من! فرصت پرواز سرآمد
گریید و نشان داد پر بستة خود را


هستیش پی نیستی هیچ کسی نیست
خشخاش که خشکانده خودش هستة خود را


گفتند خدا مشتری قلب شکسته است
من بند زدم چینی نشکستة خود را


مسجد نشده دعوی مکه شدنم بود
بردم به هوا بقعة برجستة خود را


رفتم وسط کل‍ّه‌بازان و عقابان
پرواز دهم جوجة نور‌َستة خود را


بر من ب‍ِو‌َز و بگذر و بگذار بخوانم
خوش‌زخمه زدی زخم زبان‌بستة خود را


بگذار که تا صبح هزار و یکمین شب
خود قصه کنم غصّة پیوستة خود را ...


این‌قدر مکن با دل من دشمنی، ای دوست!
چاقو نشنیدم ب‍ِب‍ُرد دستة خود را


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:40 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

شوق دیدارت مرا از خانه بیرون می‌کشد
رشته نوری سبزه را از دانه بیرون می‌کشد


آدمی از چوب کمتر نیست، سوز اشتیاق
دودها از کندة حنانه بیرون می‌کشد


نیش دشمن نوش جان بادا، به جایش دست دوست
خار از پای دل دیوانه بیرون می‌کشد


رو به آیینه مده، او راز گیسوی تو را
مو به مو از لابه‌لای شانه بیرون می‌کشد


گرچه پیمان بسته با خاموشی، اما بوسه‌ات
حرف از زیر لب پیمانه بیرون می‌کشد


جذبة تو شعر را از چارچوب بستة
بلبل و شمع و گل و پروانه‌ بیرون می‌کشد


آخر از پیچ و خم اسطوره‌ها، افسون تو
عشق را از قالب افسانه بیرون می‌کشد


این چه آبادی‌ست؟ کز مهر، آفتابش صبحدم
جغد را هم از شب ویرانه بیرون می‌کشد


خود به مرز ماندن و رفتن رسیدم، کی مرا
ـ جز تو، از بین بله اما نه، بیرون می‌کشد؟


با سفر ناآشنا هستم، ولی حسی غریب
کم‌کمم از کوی و از کاشانه بیرون می‌کشد


تلّة تلبیس؟ نه، بلکه مهار مهر بود
م‍ُهره‌ای که مار را از لانه بیرون می‌کشد


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خانه‌ام ابری است
چشمانخود را از تو پنهان می‌کنم، اما به ناچاری
ای غم! چرا دست از سر منبرنمی‌داری؟
این خشت بر دریا زده منزل نخواهد شد
ویرانی‌ام حتمی است بااین‌گونه معماری
تو بال و پَر وامی‌کُنی تا دوستت دارم
من دست و پا گم می‌کنمتا دوستم داری
گاهی قشنگ و شاعرانه، ساده می‌خندی
گاهی صبور و ساکت اما ... مردم‌آزاری
باری به استقبال تو می‌آید از دریا
این ماهیان، این شعرها سمت لبتجاری
اینجا هوا خوب و ... سلامت می‌رساند باد
من خانه‌ام ابری‌ است، آیا بازمی‌باری؟


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

گل یخ هستم،آری، آن‌چنان سردم که می‌خواهی
بیا غرق شقایق کن مرا هر دم که می‌خواهی


هلاای دختر شیرین فصل شور ترکستان!
ببین قلب مرا، آن‌گونه گُل کردم کهمی‌خواهی


تمام من فقط یک دست خالی، انتظارت چیست؟
به غیر از عاشقی چیزینیاوردم که می‌خواهی


و من ابری‌ترین فانوس شهرم، ماه همسایه!
چراغ خانه راروشن بکن، هر دم که می‌خواهی


سلام ای انبساط سفرة آیینه و قرآن!
قبولم کن،بگو آیا همان مَردم که می‌خواهی؟


مهیا کن بساط شمع و گُل، آدینه‌زادِ من
کهامشب گرد تو آن‌قدر می‌گردم که می‌خواهی


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

می‌بینمت، هنوزنگاهت مشبک است
چیزی که مانده از تو همین چشم و عینک است


از من گریختند تمامپرنده‌ها
فریاد بود حنجره، گفتی: چکاوک است


از من گریختند غزلها،ترانه‌ها
از من گریختند که این سینه کوچک است


از من شبیه نفرت و از من شبیهعشق
اینجا هنوز قاطی عکس و عروسک است


می‌بینی؟ ای کلاغ! هم‌آوازقصه‌ها!
این آشنا برای تو هم یک مترسک است

ای آفتاب کور! تو را بازدیده‌ام
تعبیر خوابهای قدیمی مبارک است


این سبزه را لگد نکُنی، ذوقبی‌دلیل!
تقدیر کفشهای تو با کفش‌دوزک است



نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

ریشة همیشة جنگل، نامت آبروی درختان
حرف تو، سپیده سیبی، مانده در گلویدرختان


شاخة تمامی دیروز، ریشة تمامی فردا
کوچه‌کوچه فصل عبورت، غرق رنگ وبوی درختان


آب و خاک در قدمت، گل، شد بهشت از نفست، سبز
باغبان! درنگ نگاهت،عُمری آرزوی درختان


قد و قامتت همه تکبیر، سُجده را قیام تو تفسیر
در نمازجاری‌ات ای پاک! تازه شد وضوی درختان


در مرور نای فراموش، کی شود ترانهخاموش
پیچک صدای تو پیچد باز در گلوی درختان



نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خدا نه،شکل انسان نه، جدا از رنگها، بوها
تو را با خویش می‌سنجد دنیایترازوها


کتابی، سوره‌هایت هر ورق ‌معنای خورشیدی‌ست
جهان آئینه کور است وتفسیر ارسطوها


نسیمی، بوی گندمزار در تو می‌وَزَد هر دم
نه، سودای شرابی، درتو می‌رقصند هندوها


قیامت در قیامت رستخیز شاعرانی تو
طرب در من ندارد برقخلخال و النگوها


تو راز غنچه‌های سر به مُهری، ای بهار من!
بیا، بگذار شیرینبگذرد اوقات کندوها


نماز سبز گلدانهای نومیدی، اجابت کن
بیاری گُل، بریزیعطر، در دستان شب‌بوها


طلسم دیرسال خاک باید بشکند امشب
که بر خود حرزمی‌بندند اینجا سِحر و جادوها


کمان در دست ابروها، جهان دست پری‌روها
خوشم بااین تکاپوها، چه اشراقی است این سوها؟!

پرستوها که برگردند فال عشقمی‌گیریم
پرستوها پرستوها پرستوها پرستوها


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

از پلّه پائین بیا و ، آغاز کن دلبری را
تا در وجودت بیابم ، زیبائی دیگری را


هر چند از منظر تو ، دنیا قشنگ است ، امّا
اینجا بیا تا ببینی ، دنیای زیباتری را


اینجا که باشی ، مغازه تعطیل زیبائی توست
اینجا که باشی همیشه ، رد می‌کنم مشتری را


هر چند چشمان هرزه ، کم نیست اینجا ولی خب!
گرم است عیبی ندارد،شل کن کمی روسری را


بگذار محو تو باشند ، اینها مگر دل ندارند؟
باید ببینند روزی ،زیبائی یک پری را


*مارال*سِحرِ صدایت ، بدجور دیوانه‌ام کرد
پنهان نکن در سکوتت ، آن لهجة آذری را!


دیگر تحمّل ندارم ، زیبای رویائی من
بر دست تو می‌نشانم ، این بار انگشتری را.

 


نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت 7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


خاک‌ کویر

در راه‌ رسیدن‌ به‌تو گیرم‌ که‌ بمیرم‌
اصلاً به‌ تو برخورد مسیرم‌ که‌ بمیرم‌
یک‌ قطره‌ آبم‌که‌ در اندیشه‌ دریا
افتادم‌ و باید بپذیرم‌ که‌ بمیرم‌

یا چشم‌ بپوش‌ ازمن‌ واز خویش‌ برانم‌
یا تنگ‌ در آغوش‌ بگیرم‌ که‌ بمیرم‌

از زندگی‌بی‌تو گریزانم‌ و بیزار
آنقدر که‌ بگذار بمیرم‌ که‌ بمیرم‌

O
این‌ کوزه‌ترک‌ خورد! چه‌ جای‌ نگرانی‌ است؟
تصویر   من ساخته از خاک کویرم که بمیرم...

 

 


نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2   3      >
قالب : پیچک