سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

زمین مثلِ یه سیگاره که چندتا پُک ازش مونده 

 

مسافرخونه‌ای تاریک پر از مهمونِ ناخوونده

 

 

 

اتاقاش کهنه و نمناک، بدون پنجره، بی‌‍‌‌در

 

اسیرِ یه تئاتریم و رسیده پرده‌ی آخر

 

 

 

زمین یه سیبه که کم‌کم، داره رو شاخه می‌پوسه

 

نمونده فرصتی باقی، شمارش شکلِ معکوسه

 

 

 

دیگه از هیچ طرف نوری به دنیامون نمی‌تابه،

 

کسی گوشش بدهکاره صدامون نیست... خدا خوابه...

 

 

 

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها

 

همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،

 

مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد

 

بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد

 

 

 

دیگه سکانِ این کشتی تو دستِ گردنه‌بنداس

 

جهنم هم اگه باشه یه جایی شکلِ این دنیاس

 

 

 

تو دنیایی که رو خاکش کسی گندم نمی‌کاره

 

فقط حرفِ کسی حرفه که بمبِ هسته‌ای داره

 

 

 

یکی دیگه به جای ما برامون خواب می‌بینه

 

یکی دیگه به جای ما برامون مُهره می‌چینه

 

 

 

تو این دنیای تاریک هر امیدی نقشِ بر آبه،

 

کسی چشماش به احوالِ من و ما نیست... خدا خوابه...

 

 

 

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها

 

همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،

 

مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد

 

بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد

 


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

من رؤیایی دارم، رؤیای آزادی 

رؤیای یک رقص بی وقفه از شادی

 

من رؤیایی دارم، از جنس بیداری

رؤیای تسکینِ این دردِ تکراری

 

دردِ جهانی که از عشق تهی می شه

دردِ درختی که می خشکه از ریشه

 

دردِ زنایی که محکومِ آزارن

یا بچه هایی که تو چرخه ی کارن

 

تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه

درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه

 

رؤیای من اینه: دنیای بی کینه

دنیای بی کینه، رؤیای من اینه

 

من رؤیایی دارم، رؤیای رنگارنگ

رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ

 

دنیایی که بمب و موشک نمی سازه

موشک روی خوابِ کودک نمی ندازه

 

اون جا دیگه هیچ کس اربابِ مردم نیست

نه سایه ی باطوم، نه تابلوهای ایست

 

تو دنیای رؤیام زندونا تعطیلن

آدم ها به جرمِ پرسش نمی میرن

 

تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه

درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه

 

رؤیای من اینه: دنیای بی کینه

دنیای بی کینه، رؤیای من اینه

 


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

·     ز آغوشِ امنت جدا میشدم   ..   

·    پلاکِ تو  از صورتم کنده شد..


·    دلِ من مثِ دشتی  از قاصدک...

·    سر ِ راه طوفان ... پراکنده شد..

·     

·    صدای النگوم وقتِ وداع ..

  

·    به دستام پیچید و تکرار شد...


·    دوییدم که " بابا ! نبوسیدمت !"......

     

·    و انگار ..

  

·    این آخرین بار شد...

 

·    یه وقتایی حس میکنم تشنه ای .....


·    میخوام اون کویر و پر  از گل کنم..


·    به چشمای معصوم ِمادر بگم :

 

·    بذار دردو با تو تحمل کنم !

·    به هر زخم ِ تو قلبِ مادر شکست..

 

·    هزاران دفه با تو مجروح شد ..

·    

·    کنارِ تو جنگید  از راه ِ دور....

 

·    به جای تو ... پشتِ سرم کوه شد ...

 

·    من  ازجنگ چیزی ندارم بگم ..

 

·    که هر سایه  از جنگل و قبر کرد


·    شقایق گذشت و فراموش شد...

·     

ولی تا ابد مادرم صبر کرد


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 - نگو بدرود

 

منو از من نرنجونم

از این دنیا نترسونم

تمام دلخوشیهامو

به آغوش تو مدیونم

 

اگه دلسوخته ای عاشق

مثل برگی نسوزونم

منو دریاب که دلتنگم

مدارا کن که ویرونم

 

نیاد روزی که کم باشم

از این دو سایه رو دیوار

به این زودی نگو دیره

منو دست خدا نسپار

 

یه جایی توی قلبت هست

که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره

 به این زودی نگو بدرود

 

پر از احساس آزادی

نشسته کنج زندونم

یه بغض کهنه که انگار

میون ابر و بارونم

 

وجودم بی تو یخ بسته

بتاب، سردم، زمستونم

منو مثل همون روزا

با آغوشت بپوشونم

 

یه جایی توی قلبت هست

که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره

 به این زودی نگو بدرود

 

 


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:26 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تو به این معصومی، تشنه لب آرومی 

 

غرق عطر گلبرگ، تو چقدر خانومی

 

کودکانه غمگین، بی بهانه شادی

 

از سکوتت پیداست که پر از فریادی

 

همه هر روز اینجا از گلات رد میشن

 

آدمای خوبم، این روزا بد میشن

 

توی این دنیایی، که برات زندونه

 

جای تو اینجا نیست، جات توی گلدونه

 

 

غرورمو ببخش، حضورمو ببخش

 

منم یه عابرم، عبورمو ببخش

 

تویی که اشک تو، شبیه شبنمه

 

همیشه تو نگات، یه حس مبهمه

 

 

همین لحظه، همین ساعت، همین امشب

 

که تاریکی همه شهرو به خواب برده

 

یه سایه رو تن دیوار این کوچه س

 

تویی و یک سبد گلهای پژمرده

 

همه دنیا به چشم تو همین کوچه س

 

هوای هر شبت یلدایی و سرده

 

کجاست اون ناجی افسانه ی دیروز

 

جوونمرد محل ما چه نامرده

 

 

غرورمو ببخش، حضورمو ببخش

 

منم یه عابرم، عبورمو ببخش

 

تویی که اشک تو، شبیه شبنمه

 

همیشه تو نگات، یه حس مبهمه

 

 

چه صبورانه تحمل میکنی

 

غفلت بی رحم ما رو دخترک

 

ما داریم گلاتو آتیش می زنیم

 

تو داری با التماس میگی کمک

 

 

غرورمو ببخش، حضورمو ببخش

 

منم یه عابرم، عبورمو ببخش

 

تویی که اشک تو، شبیه شبنمه

 

همیشه تو نگات، یه حس مبهمه

 


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:25 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

از کدوم خاطره برگشتی به من 

که دوباره از تو رویایی شدم


همه دنیا نمی دیدن منو

من کنار تو تماشایی شدم



از کدوم پنجره می تابی به شهر

که شبونه با تو خلوت می کنم


من خدا رو هر شب این ثانیه ها

به تماشای تو دعوت می کنم



تو هوایی که برای یک نفس

خودمو از تو جدا نمی کنم


تو برای من خود غرورمی

من غرورمو رها نمی کنم



تا به اعجاز تو تکیه می کنم

شکل آغوش تو می گیره تنم


اون کسی که پیش چشم یک جهان

به رسالت تو تن میده منم



تو هوایی که برای یک نفس

خودمو از تو جدا نمی کنم


تو برای من خود غرورمی

من غرورمو رها نمی کنم

 


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:24 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


زن ایرانی

سرزمینم خاک افسونگر دل خاورمیانه
نام تو تاریخ تو مردان کویت جاودانه 


من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو


من زن ایرانی ام همسایه و هم نسل شیرین
خواهر تهمینه و هم قصه ی پوران و پروین


من زن ایرانی ام اهل تمدن
زاده پارس مثل دریا می‌خروشم
من خلیج‌ام تا ابد فارس


من زن ایرانی ام یک چشمه شرم ناب دارم
قد صدها سد سیوند پشت چشمم آب دارم


من زن ایرانیم می سازمت با خشت جانم
میزنم تا سقف تو صدها ستون با استخوانم


من زن ایرانی ام ایرانی از جنس تن تو
هم صبور و هم غیورم طفلی از آبستن تو


نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:22 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


 

 

من این روز ها یه حال دیگه ای دارم همیشه هیچ وقت اینطور نبودم  

همیشه نیمه خالی رو می دیدم به فکر نیمه های پر نبودم 

همیشه فکر می کردم زمین پسته خدا رو سویه قبله میشه پیدا کرد 

همین دیروز سمت این حوالی بود یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد 

من این روزا یه حال دیگه ایی دارم جهان من لباس تازه می پوشه 

منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه خدا با ما نشسته چای می نوشه 

ملخ افتاده توی خرمن گندم منم مثل همه از کار بی کارم 

به جای داس شونه تویه دستامه فقط به فکر گندم زار موهاتم 

اگه بارون به شیشه مشت می کوبه بیا اینجا بشین کنار این کرسی 

خدا با دست من دستاتو میگیره تو از چشم خدا حالم رو می پرسی 

نه اینکه بی خیال مزرعه باشم دیگه باد پاییزی نمی ترسم 

نگو این آسیاب از پایه ویرون شد خدا با ماست از چیزی نمی ترسم

من این روزا یه حال دیگه ایی دارم جهان من لباس تازه می پوشه 

منو تو دیگه تنها نیستیم چونکه خدا با ما نشسته چای می نوشه



نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:21 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


تو رو کجا گمت کردم  ... بگو کجای این قصه 

که حتی جوهر شعرم ... همینو از تو میپرسه
که چی شد اون همه رویا ... همون قصری که میساختیم
دارم حس می کنم شاید ... من و تو عشق و نشناختیم

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست

به لطف و حرمت خاطره هامون ... نگو همیشه یاد من می مونی
که نه مثل اون روزای دورم ... نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات ... برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه پایان این عشق ... مثل اشکی بشینه روی گونه

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست

تحمل می کنم غیبتو ماهو ... میدونم نیمه همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه ... به رسم عاشقی هر دو شکستیم

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست



نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


 

من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم .

جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم.

ابر و بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود.

چشم به دوردستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود.

اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن.

تو رو پر دادن و جات یه دونه آینه گذاشتن.

منِ خوش باور ساده فکر میکردم روبرومی.

گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی!

با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو.

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهُ.

اما یک روز بادِ وحشی رویاهامو با خودش برد.

قفس افتاد و شکستُ آینه افتاد و تَرَک خورد.

تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم.

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم.

تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد.

منِ تن خسته رو حتی یکدفعه یادت نیفتاد.

حالا این قفس شکسته راهِ آسمون شده باز.

اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز



نوشته شده در یکشنبه 93/2/28ساعت 2:19 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

   1   2      >
قالب : پیچک