سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 


این خیانت است که درباره من شایعه دارید
این که هر لحظه بگویید با دل من فاصله دارید


آخر این بازی تقدیر دگر چیست بگو
نکند با بازی تقدیر شما رابطه دارید؟


گفتید که یک بازی ساده‌ی ریاضی است
هر بار که من دایره بودم گفتید شما قاعده دارید؟


لعنت به ریاضی...لعنت به تمام احتمالات...
این بار که من قائمه دارم..شما دایره دارید


خواب دیدم که به فکر یک جنگ و یک توطئه هستید
گفتید که ملاعمر و بمب اتم و القاعده دارید


نه..نه... این بهانه ها و نقشه ها ..دست شما روشده
گرحمله خوراکتان است عجب ذائقه دارید


این واژه های جنگی در قافیه.... قافیه های غزلم بود
این بار دگر حرف دلم هست<شما عاطفه دارید>


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:59 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


مرا ببخش که عشق تو مرا به کوچه ها زده
مرا ببخش که این علاقه سر به نا کجا زده


مرا ببخش اگر که ماه هر شب سیاهمی
اگر که هر شبم سیاه به عشق ماه مرا ببخش


به فرصت خیال تو دل از هر آنچه میکشم
هر آنچه میکشم از عشق تو به جان ما زده


که بی اجازه مرهم تو روی زخم دل زدم
اگر به اسم کوچکت صدا زدم مرا ببخش


ببخش اگر بهانه تمام نا تماممی
به محض بوی تو دلم به کوچه شما زده


اگر اقامت تو در ضمیر سینه دائم است
اگر که بی اراده می سرایمت مرا ببخش


تو بگذر از جسارت مرکب نیاز من
شبانه ها که در تن ترانه دست و پا زده


در این دقیقه های آخرین غزل که زنده ام
اگر فقط برای توست که میروم مرا ببخش
 




نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:58 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

درختان ساکت، دو تا چشم تر ... زن
همان صندلی، هفت آذر، پسر ... زن


و بن بست تکرار بی قدر آدم
زمان پشت یک چتر خاکی .. خطر زن


و حالا و بعداً و شاید و اصلاً...
و نقض حقوق درختان، بشر ... زن


به یک لحظه شاید به یک سطر جانی
صدا زد که پر زن که پر زن که پر ... زن


و او رفت، باران به تنپوش او زد
بخاری که بر شیشه می زد اثر ... زن
.....
زمان پشت نمباد بی قدر وحشی
همان صندلی، هشت آذر، پسر ... زن.

 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:57 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

دیروز با تو بودند اکنون کجایند

 

آنها که می گفتی همیشه با وفایند


آن چهره های ساده و سبز و صمیمی


در زخم ریز لحضه ها نا آشایند


اصلا نمی دانم چرا دل بسته بودی
بر سایه هایی کز تبار ادعایند


امروز فهمیدی فقط شیطان رنگند
آن مردمانی را که می گفتی خدایند


حالا بلم را از کنار آب بردار
چون عده ای در انتظار ناخدایند
 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:56 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

آخرین تیر ترکش است آرش ام خسته شد همین


رنگ افسانه هات رفت من دودل نیستم ببین


باید این بار کار ما مثل اسطوره گل کند


هی نباید که دستمان شکل هربار هل کند


شاعری عشق خویش را در غزل غرق می کند


گفته بودم که مثنوی واقعا فرق می کند


شاعری که نشسته بود با کسی کار هم نداشت


رنگ چشمان لعنتیت با دلش سر به سر گذاشت


چشم های غریبه اش با تو بچه محل شدند


بعد این واژه های خیس توی دست اش غزل شدند


بچه بازی بس است مرد، باد و طوفان گناه توست


این که دریا سیاه شد اقتباس از نگاه توست


با تو هستم چه فایده وقتمان را تلف کنم


خاطرات گذشته را پیش چشم ات به صف کنم


فرصت آتشین عشق باز از کوره در رود


دست آرش بلرزد و آخری هم هدر رود


این که دیگر نمی شود هی کمان را دودل کنیم


آرش ام خسته تر شود...مرد هستی دوئل کنیم؟ 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چشمم بدون عشق تو زمزم نمی‌شود
هرگز غرور عاشقی ام کم نمی‌شود
صد کاروان خاطره از دشت غم گذشت
بی عشق چشمهای تو غم ، غم نمی‌شود
قلبی که در دو راهی تردید مانده است
جز با صدای دوست مصمم نمی‌شود
عهدی که از تهاجم غفلت شکسته شد
بی رشته‌های عاطفه محکم نمی‌شود
دل را برای لحظه بی تو گریستم
بعد از غروب فرصت ماتم نمی‌شود
باید تمام وسعت دل را به خون نشاند
با یک دو قطره اشک محرم نمی‌شود.


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

چقدر خوب و روشن است نمای چشم های تو

 

نمیرسد ستاره ای به پای چشم های تو

 

به ماه خیره می شوم فقط و گریه می کنم

 

دلم که تنگ میشود برای چشم های تو

 

و هی مرور میکنم نگاه اول تو را

 

اگر نمی رسد به من صدای چشم های تو

 

تو تاکه پلک می زنی به سجده میرود دلم

 

به پیشگاه اعظم خدای چشم های تو

 

شبی خراب می شود حصارهای فاصله

 

و آب می شود دلم به پای چشم های تو

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/4/20ساعت 3:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

تو از هر ترانه ترانه تری / وزیبا ترین شعر هر دفتری

میان غزلهای با رانی ام / تویی واژه ی خورده باران تری                          

قسم بر دو چشم پریشانی ات / به یمن قدمهای بارانی ات

شکفته گل آرزو ای عزیز / به خط چین زیبای پیشانی ات                                  

صفای دلت مثل آیینه هاست / دلت چون حریم خدا با صفاست

به هنگام گریه دو چشمان تو / قشنگ است و زیبا به رنگ خداست                                   

همان خسته بالی شکسته پری / گمانم پریزاده ای یا پری

صمیمی چو باران قدیمی چو درد / معطر چو عود و گل و عنبری                                      

تو تاب وتب زندگی در منی / که سرشار اندیشه ی بودنی

تو در من نه زیبا ولی با منی / تو جاری تو رگهای خشک منی                                  

من از جنس خاکم کویرم پری / تو از نسل ابری و باران تری

تو پیچیده ای دور غم های من / تو آن ساقه ی سبز نیلو فری                                   

تو از هر ترانه ترانه تری / تو از هر ترانه ترانه تری


نوشته شده در جمعه 91/4/16ساعت 12:34 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

ش

شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم

بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم                                             

خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن

من تورا والاتر از من دوست دارم                                                    


نوشته شده در جمعه 91/4/16ساعت 12:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

من عشق را در تو
تو را در دل
دل را در موقع تپیدن
تپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت
سکوت را در شب
شب را در بستر
بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم………..
من بهار را به خاطر شگوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم

من دنیا را به خاطر خدایش

خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم


نوشته شده در جمعه 91/4/16ساعت 12:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک