زمزمه های یک شب سی ساله

مثل پیغمبری که زاده نشد حرف های نگفته هم دارم

هم خودم را ندیده ام جایی هم خیال « نیامدم » دارم

می توانم همیشگی باشم سهم تنهاترین آدم ها

بروم یا دوباره برگردم هرچه دارم من از خودم دارم

من کتابم نخوانده خواهد ماند جای من توی مشتری ها نیست

با خودم حرف می زنم گاهی خاطراتی از این « شدم » دارم

پشت این روزهای تکراری پرِ یک عادت عجیبم من

بی تو یا دست های من خالی است یا تو را من همیشه کم دارم

بعد از این ماجرای من این است تو نباشی جهان کمی خالی ست

باز با من کسی نخواهد بود باز من میل « می روم » دارم

این صدای من است می افتد ! فکر شاید ندیدنت هستم

من به دنیا نیامدم هرگز من تو را از نبودنم دارم

مثل خطی که هیچ خوانده نشد من دلم از رسالتم خون است

این نوشتن شروع تنهایی است این سکوتی که از قلم دارم


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک