سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

یکی بایدصدایش توی گوش ما سه نقطه
یکی باید همین امشب و یا فردا سه نقطه
یکی که مثل من دیوانهء دیوانه باشد
و مثل من روانش پاک باشد تا سه نقطه
یکی که لهجه اش خاکی ، مرامش آفتابی
صدایش آبی آرامش دریا سه نقطه
یکی که مثل بی بی خستگی های دلم را
بگیرد و بخواند طفلکم لا لا سه نقطه
همیشه توی خوابم دیده ام سهم من از عشق
انار و سیب و بعدش خانم سارا سه نقطه
انار وسیب و سارا توی بشقاب وجودم
و بی وقفه به ریش مردم دنیا سه نقطه
ولی اینها همه خواب و خیال کودکانه است
خیالات محال آدمـــــــــی تنها سه نقطه
دوباره پای شاعر از گلیمش چیزتز شد
و بعدش این غزل را مرتکب شد با سه نقطه
تمام سعی خود را کرد ، توی بیت آخر؛
بگوید یکنفر شاید ... هنوز... اما... سه نقطه.

 


نوشته شده در جمعه 91/11/20ساعت 12:58 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 : اشعار یغما گلرویی

مرشد بازی

 

بشکنه‌ دست‌ِ رُستم‌
که‌ خنجر از پُشت‌ زدن‌ُ رَسم‌ِ پهلوونی‌ کرد !

بشمار !

بتّرکه‌ اون‌ چشمی‌ که‌
بُردن‌ِ سهراب‌ُ ندید !

بشمار !

قلم‌ بشه‌ اون‌ قلمی‌ که‌ واسه‌ سکه‌
پهلوون‌ْنامه‌ نوشت‌ !

بشمار !

آهای‌ ! پهلوونا !
یه‌ عُمر تو زورخونه‌ها زورِ بی‌خود زدین‌ !
نامردِ اون‌ کسی‌ که‌ از خجالت‌ِ این‌ جماعت‌ آب‌ نشه‌ !

بشمار !

آخ‌ که‌ چه‌ حالی‌ داره‌ !
چِش‌ به‌ راهِت‌ باشم‌ ،
بارون‌ بیاد ،
تو نیای‌ و من‌
خیس‌ِ خیس‌
تموم‌ِ اون‌ خیابون‌ِ طول‌ُ درازِ بی‌مغازه‌ رُ?
پیاده‌ گَز کنم‌ ،
خودم‌ُ به‌ خونه‌ برسونم‌ُ
از گِل‌ُ شِل‌ِ روی‌ کفشام‌
بفهمم‌ که‌ چقدر دوسِت‌ دارم‌ !

آخ‌ که‌ چه‌ حالی‌ داره‌ !
چِش‌ به‌ راهِت‌ باشم‌ ،
بارون‌ بیاد ،
تو هَم‌ بیای‌ و من‌
دست‌ تو دست‌ِ تو
تموم‌ِ اون‌ خیابون‌ِ طول‌ُ درازِ بی‌مغازه‌ رُ
پیاده‌ گَز کنم‌ ،
بعد خودمون‌ُ به‌ نیمکت‌ِ پارک‌ِ پَرت‌ِ بَرِ اتوبان‌ْ برسونیم‌ُ
تو از برق‌ِ توی‌ چشام‌ْ
بفهمی‌ که‌ چقدر دوسِت‌ دارم‌ !

آخ‌ که‌ چه‌ حالی‌ داره‌ !
همین‌ خیالا ،
همین‌ آرزوها ،
همین‌ خوش‌ْباوَریا ،
همین‌ اومدْ نیومد کردنا...

زندگی‌ْ دل‌ْدل‌ِ همین‌ همین‌هاس‌ !

آقا ! اجازه‌ !
یه‌ سوال‌ داشتیم‌ :
ما کلاس‌ اوّلیا
که‌ هَر روز تو مراسم‌ِ صُب‌گاه‌
دَه‌ تا زنده‌ بادُ مُرده‌ باد می‌گیم‌ ،
وقتی‌ بزرگ‌ شُدیم‌
می‌تونیم‌ آدمای‌ دیگه‌ رُ دوس‌ داشته‌ باشیم‌ ؟


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

سَرت‌ُ بالا بگیر !
حتا اگه‌ این‌ همه‌ سایه‌ی‌ سَر به‌ زیر ،
آرزوهات‌ُ سَرسَری‌ بگیرن‌ !

سَرت‌ُ بالا بگیر !
حتا اگه‌ جوابش‌
یه‌ سنگ‌ باشه‌ وُ
یه‌ زخم‌ُ
چَن‌ تا بخیه‌ !

سَرت‌ُ بالا بگیر !
حتا اگه‌ بدونی‌ با این‌ کار ،
وَزنِش‌ چَن‌ برابر میشه‌ وُ
کم‌ کم‌ رو شونه‌هات‌ سنگینی‌ می‌کنه‌ !

سَرت‌ُ بالا بگیر !
آدمای‌ سَر به‌ زیر ،
بین‌ِ دو تا پاشون‌ پِی‌ِ آزادی‌ می‌گردن‌ !

سَرت‌ُ بالا بگیر


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گل بود و ما دو تا...

وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته های "هگل" بود و ما دو تا...

روز قرار اول و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل و ما دو تا...

افتاد روی میز ورقهای سرنوشت
فنجان و فال و بی بی و دل بود و ما دو تا...

کم کم زمانه داشت به هم می رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کل بود و ما دو تا...

تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چقدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

فضای خانه که از خنده های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم! هوا گرم است

دوباره "دیده امت"، زُل بزن به چشمانی
که از حرارت "من دیده ام ترا" گرم است

بگو دو مرتبه این را که: "دوستت دارم"
دلم هنوز به این جمله ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را ... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

به من نگاه کنی، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 


خورشید پشت پنجره ی پلکهای من
من خسته ام! طلوع کن امشب برای من

می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من

وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

تو انعکاس من شده ای ... کوه ها هنوز
تکرار می کنند تو را در صدای من

آهسته تر! که عشق تو جرم است، هیچ کس
در شهر نیست با خبر از ماجرای من

شاید که ای غریبه تو همزاد من باشی
من... تو... چقدر مثل تو هستم! خدای من


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


قلبت که می زند سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند

قلبت که... نیمه ی چپ من درد می کشد
تب کرده، نیم دیگر من درد می کند

تحریک می کند عصبِ چشمهام را
چشمی که در برابر من درد می کند

شاید تو وصله ی تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می کند

هی سعی می کنم که ترا کیمیا کنم
هی دستهای مس گر من درد می کند

دیر است پس چرا متولد نمی شوی؟
شعر تو روی دفتر من درد می کند

 

 


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


کفش چرمی - چتر - فروردین - خیابان شلوغ
یک شب بارانی غمگین خیابان شلوغ

می رود تنهای تنها، باز هم می بینمش
باز هم رد می شود از این خیابان شلوغ

اشک و باران با هم از روی نگاهش می چکند
او سرش را می برد پایین ... خیابان شلوغ

عابران مانند باران در زمین گم می شوند
او فقط می ماند و چندین خیابان شلوغ

او فقط می ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش، سنگین... خیابان شلوغ

... ناودانها، چشمک خط دار ماشینهای مست
خط کشی، باران آهنگین، خیابان شلوغ...

او نمی فهمد، نمی فهمد فقط رد می شود
با همان انگیزه ی دیرین... خیابان شلوغ

کفش چرمی روبه روی کفش چرمی ایستاد

لحظه ای پهلوی من بنشین

خیابان خلوت است

 


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است
غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است

دچار می شوم اینجا ... دچار یک غربت
تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است،

که در گرفته میان گریز و جا ماندن
در این هوای تمنا، چه جای دلسنگی است؟

بهانه های قدیمی هنوز بیدار
برای من که غرورم شکسته این ننگی است

نباید از تو بگویم ... نباید از تو بخوان
غرور لعنتیِ من دچار بیرنگی است

گذشته بودم و با خود خیال می کردم،
فقط تویی که هوایت هوای دلتنگی است

هنوز بعدِ فراقی که بین ما افتاد،
گمان ساده ی خامم به فکر همرنگی

به سوی خاطره هایی که از دلی سنگی است


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

وقتی در آغوشم بودی

 



قطره اشکی بر گونه ات لغزید


خواستم با انگشتانم آن قطره اشک را پاک کنم

اما...! اما، آن قطره اشک برای انگشتانم آشنا بود ...

آشنا بود...؟ یادم آمد....!

آن هنگام که خداوند تو را می آفرید

خاک تو را با اشکهای من سرشت، راستی به گونه های

خیس من نگاه کن، اشکهای من برای انگشتان تو آشنا نیست!

 


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      >
قالب : پیچک