سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

برگی زسر حسن وملاحت به زمین خورد

دیباچه رنگین صلابت به زمین خورد

آری به سراپرده اسرارالهی

یک قلب شکست وین شکسته به زمین خورد

 


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تقدیم به بچه های کلاس 11 رشته ادبیات شهر پیشوای ورامین پردیس زینبیه

گمانم جاده ها خالی است از عابر

اینجا کسی راشوق رفتن نیست

سفر دلتنگ یاران است

وجاده غرق باران است

وعشق اکنون هراسان است دراین دلواپسین آرام طولانی

نگاه آشنایی کو؟

صدایی کو ؟

چشمان دلربایی کو؟

بهاری کو؟

وابری کو که بارد بر کویر گونه های سرد یخ بسته؟

دلم دلتنگ یاران است

نشان از عشق دارم من

ببین پا های خسته از سلوکم را سکوتم را

مرا اکنون تماشا کن

تماشایی شده این خاک بر سرتیر در چشم

تماشایی شده این بی نشان گم شده در نعره اعصار

آه از تو

چرا دیگر نمی خواهی تماشا کردنم را

دل شیدا برای عاشقی خون کردنم را

آه از قرنی که زنجیری چسان سرد بر دوپایم بست

چرا دیگر نمی خواهی مرا ای باورطولانی مشرق

چنانم خسته هر گز دیده ای

ای دیده را دیدار

چنینم زار

چنینم مانده وبیمار

چنینم گم شده در نعره اعصار

هر گز دیده ای آیا ؟عاشقی در بند پای خویش

جا مانده از جان خویش

تنها وسرگردان

هراسان

درنگاه خویش

هر گز دیده ای چون من تماشایی

تماشایم کن ای زیبا

تماشایی ترین احساس خود را برایت تحفه آوردم

ازشهری دورترازآبی آسمان تو

برایم نغمه ای احساس باش اکنون که بر گشتم

برایم آشنا باش میان این غریبستان

دلم دلتنگ یاران است

نگاهم غرق باران است


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

اشک

اشکی که روی گونه ی ما خط کشیده است

خون مقطری ست که رنگش پریده است

هر اشک ما چکیده ی صدها شکایت است

امشب ببین چقدر شکایت چکیده است

قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن

روح رحیم حضرت عشق آرمیده است

مقرون به صرفه نیست که عاشق شویم چون

دوران اوج عشق به پایان رسیده است

اینجا مشخص است که گنجشک چند بار

از لانه اش بدون مجوز پریده است

حتی مشخص است که کجا و چگونه شمع

پروانه را شبانه به آتش کشیده  است

در شهر ما بهار پر از گل رباعی است

پاییز مثنوی ست زمستان قصیده است

من شاعر  قصیده ام اما دو خط کج

با پنبه ای سر سخنم را بریده است

طبق مقررات غزل گفته ام ولی

 حرفی غریبه بین حروفم  خزیده است

شاعر پس از تحمل تبعید در وطن

بنیانگذار دولت قدرت ندیده است


نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 


همه هستى من آیه تاریکى است
که تو را در خودتکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن هاى ابدى خواهد برد
من در این آیه تورا آه کشیدم، آه
من در آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
? ?

زندگى شاید
یک خیابان دراز است که هر روز زنى با زنبیلى از آن مى گذرد
زندگى شاید
ریسمانى است که مردى با آن خود را از شاخه مى آویزد
زندگىشاید طفلى است که از مدرسه بر مى گردد
زندگى شاید افروختن سیگارى باشد، درفاصله رخوتناک دو هم‌آغوشى
یا عبور گیج رهگذرى باشد
که کلاه از سر بر مىدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندى بى معنى مى گوید « صبح بخیر»
زندگى شایدآن لحظه مسدودى است
که نگاه من، در نى نى چشمان توخود را ویران مى سازد
ودر این حسى است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
دراتاقى که به اندازه یک تنهایى است
دل من
که به اندازه یک عشق است
بهبهانه هاى ساده خوشبختى خود مى نگرد
به زوال زیباى گل ها در گلدان
به نهالىکه تو در باغچه خانه‌مان کاشته‌اى
و به آواز قنارى‌ها
که به اندازه یکپنجره مى خواند
آه...
سهم این است
سهم این است
سهم من،
آسمانىاست که آویختن پرده اى آن را از من مى گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کاست
و به چیزى در پوسیدگى و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودى در باغخاطره هاست
و در اندوه صدایى جان دادن که به من مى گوید:
«
دست هایت را
دوست مى دارم»
دست‌هایم را در باغچه مى کارم
سبز خواهم شد، مى دانم، مىدانم، مى دانم
و پرستوها در گودى انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشوارى به دو گوشم مى آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگگل کوکب مى چسبانم
کوچه اى هست که در آن جا
پسرانى که به من عاشق بودند،هنوز
با همان موهاى درهم و گرد ن هاى باریک و پاهاى لاغر
به تبسم هاى معصومدخترکى مى اندیشند که یک شب او را
باد با خود برد
کوچه اى هست که قلب من آنرا
از محله هاى کودکى ام دزدیده است
سفر حجمى در خط زمان
و به حجمى خطخشک زمان را آبستن کردن
حجمى از تصویرى آگاه
که ز مهمانى یک آینه بر مىگردد
و بدینسان است
که کسى مى میرد
و کسى مى ماند
? ?
هیچصیادى در جوى حقیرى که به گودالى مى ریزد، مرواریدى
صید نخواهد کرد
من
پرى کوچک غمگینى را
مى شناسم که در اقیانوسى مسکن دارد
و دل‌اش را دریک نى لبک چوبین
مى نوازد آرام، آرام
پرى کوچک غمگینى
که شب از یک بوسهمى میرد
و سحرگاه ا زیک بوسه به دنیا خواهد آمد.

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:56 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

تقدیم به چراغ راهم استادم خانم دکتر نجفی

."

هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس
بر درِ این خانه نخواهد کوبید
شعله یِ روشنِ این خانه
تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
سروِ آزاده یِ این باغ
تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد رویید
چشمه ی جاریِ این دشت
تو باید باشی
هیچ کس چون تو نخواهد جوشید
باز کن پنجره،
صبح آمده است
در این خانه یِ رخوت بگشای
باز هم منتظری؟!
هیچ کس بر درِ ِ این خانه
نخواهد کوبید
و نگوید: «برخیز
بامداد است و بهار آمده است
خانه
خلوت تر از آن است
که می پنداری
سایه
سنگین تر از آن است
که می پنداری
داغ
دیرین تر از آن است
که می پنداری
باغ
غمگین تر از آن است
که می پنداری
ریشه ها می گویند:
«
ما تواناتر از آنیم
که می پنداری»

***
هیچ کس جز تو
نخواهد آمد
هیچ بذری بی تو
روی ِ این خاک
نخواهد پاشید
خرمنی کوت نخواهد گردید
هرکجا چرخی
بی چرخشِ تو
هرکجا چرخی
بی چالش و بی خواهشِ تو
بی تواناییِ اندیشه و عزمِ تو
نخواهد چرخید
اسبِ اندیشه یِ خود را
زین کن
تکسوارِ ِ سحرِ ِ جادّه
تو باید باشی
و خدا می داند
که خدا می خواهد
تو خود آنی باشی،
بر پهنه یِ خاک

نازنین!
داسِ بی دسته یِ ما
سال ها
خوشه یِ نارسته یِ بذری
برچید
که به دستِ پدرانِ ما
بر خاک نریخت

***
کودکانِ فردا
خرمنِ ِ کشته یِ امروزِ ِِ تو را
می جویند
خواب و خاموشیِ امروزِ تو را
در حضورِِ تاریخ
در نگاهِ فردا
هیچ کس بر تو
نخواهد بخشید

***
باز هم منتظری؟!
هیچ کس بر درِ این خانه
نخواهد کوبید
و نگوید «برخیز
بامداد است و بهار آمده است

***

تو بهاری
آری!...
خویش را باور کن!...


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:55 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

تقدیم به همیشه همراهم دکتر نظری 

 

 

*     تمام سهم من از تو؛ همین بیست و سه تا دفتر
همین هایی که سوزاندم و شد یک تپه خاکستر


تمام سهم من از تو؛ همین بیست و سه شاخه گل
که بر تابوت جســــــــم خود شبانه می کنم پر پر


تمام سهـم من از تو ؛ صـدای چک چک باران
که می کوبـــد تـــــــن خود را به بام خانهء هاجر


تمام سهم من از تو؛ همین که سنگی ام دیگر
و عشقی احتمالی را نمی ـ هرگز ـ کنم باور


تمام سهم من از تو؛ فقط یک در و یک دیوار
به سوی نور یک دیوار ، به سوی فاجعه یک در


تمام سهم من از تو؛ دو دست ـ آغوش ـ بیهوده
که حتی آخر قصه نمی چسبـــــد به یکدیگر


تمام سهم من از تو؛همین عکسی که در قاب است
و آن لحظه تو می گفتی که لطفا یک کم عاشقتر


تمام ســـــــــهم من از تو ؛ بـدون ذره ای اغراق
همـــــــــــین روح پریشـان خراب بی در و پیکر


تمام سهــم من از تو ؛ همین که آخر قصــــــــه
بگویم یا که بنویسم : برو یادت به خی ... نه شر!


تمام سهم من از تو...همین جا خسته شد شاعر
و یک سیگار روشن کرد ، قدم زد پک زد و از سر ،


دوباره سعی خود را کردو اعصابش که داغان شد
غزل را خط خطی کردو نوشت از خیر این بگذر
 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

این هم متن ترانه ی جاده با صدای خواننده ی خوش اتیه نادیا سایا اینقدر قشنگه این ترانه که من کم گوش می دم چون گریه م می گیره

 تقدیم به او که......... 

جاده

چرا هر شب تو رو دارم

بدون اینکه حتی یک نفس از من جدا باشی

چرا تو جاده گم می شم

بدون اینکه حتی لحظه ای از دور پیدا شی

چرا از بی تو می ترسم

همش دستاتو می گیرم

تو ماهو بردی از شبهام

من از بی ماه می میرم

واسه چی   واسه چی

 تو هنوز توی عمق ترانه هامی

واسه چی   واسه چی

 

 توی هر نفسم تو

هنوز با هامی واسه چی

مگه نه اینکه دستامو ول کردی

نذاشتی با تو دنیامو بسازم

 

تو رو هر شب به این جاده ی تاریک و نمناک

 واسه چی می بازم

چرا این جاده می پیچه

همش سمت یه بیراهه

چرا من از تو جا موندم

چرا دنیام پر از راهه

چرا دستامو ول کردی

چرا خواستی که تنها شم

نمی بینی که عمر من

 مث یه قصه کوتاهه

 واسه چی تو هنوز توی عمق ترانه هامی واسه چی

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش

کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها


از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود


اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن

حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه


اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


بی اعتمادم کن به همه ی دنیا اینکه با من باش
کنار من تنها، کنار من تنها، کنار من تنها


از اولین جملت، فهمیده بودم زود
عشق های قبل از تو سوء تفاهم بود


اونقدر می خوامت همه باهات بد شن
با حسرت هر روز از کنار ما رد شن


حالم عوض میشه، حرف تو که باشه
اسم تو بارونه، عطر تو همراشه


اون گوشه از قلبم، که مال هیچکس نیست
کی با تو آروم شد، اصلا مشخص نیست


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

اعتباری نیست



چرا از هر طرف میرم نشونی از تو پیدا نیست
چرا چشمای خوشرنگت دیگه حتی تو رویا نیست


روزای ساکت و خسته درای کاملا بسته
چرا از هر طرف میرم مسیرم رو به بن بسته


دیگه هیچ اعتباری به نگاه مهربونت نیست
من ازت عاشقی خواستم ولی انگار تو خونت نیست


چه روزایی که از دست رفت چه شبایی نخوابیدم
تو بغض تلخ بیداری فقط خواب تو رو دیدم


چقد این شهر تاریکه چقدر این بغض بی رحمه
کسی درد غریبی رو نمی دونه نمی فهمه


دیگه هیچ اعتباری به نگاه مهربونت نیست
من ازت عاشقی خواستم ولی انگار تو خونت نیست


چه روزایی که از دست رفت چه شبایی نخوابیدم
تو بغض تلخ بیداری فقط خواب تو رو دیدم

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خدایا 

نگاهم رو به سمت تو، شبم آیینه ی ماهه
دارم نزدیکتر میشم، یه کم تا آسمون راهه


به دستای نیاز من، نگاهی کن از اون بالا
من این آرامش محضو، به تو مدیونم این روزا


خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی


بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم


تو دیدی من خطا کردم، دلم گم شد دعا کردم
کمک کن تا نفس مونده، به آغوش تو برگردم
تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی
نمی خوام چتر دنیا رو، که تو بارون احساسی


خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی


بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم
نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/4ساعت 6:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      >
قالب : پیچک