زمزمه های یک شب سی ساله
قلبت که... نیمه ی چپ من درد می کشد تحریک می کند عصبِ چشمهام را شاید تو وصله ی تن من نیستی، چقدر هی سعی می کنم که ترا کیمیا کنم دیر است پس چرا متولد نمی شوی؟
قلبت که می زند سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند
تب کرده، نیم دیگر من درد می کند
چشمی که در برابر من درد می کند
جای تو روی پیکر من درد می کند
هی دستهای مس گر من درد می کند
شعر تو روی دفتر من درد می کند
نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت
7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |