زمزمه های یک شب سی ساله
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو وقتی تو دل خوشی، همه ی شهر دل خوشند تو انعکاس من شده ای ... کوه ها هنوز آهسته تر! که عشق تو جرم است، هیچ کس شاید که ای غریبه تو همزاد من باشی
خورشید پشت پنجره ی پلکهای من
من خسته ام! طلوع کن امشب برای من
حالا بریز هستی خود را به پای من
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تکرار می کنند تو را در صدای من
در شهر نیست با خبر از ماجرای من
من... تو... چقدر مثل تو هستم! خدای من
نوشته شده در جمعه 91/11/13ساعت
7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |