زمزمه های یک شب سی ساله
میبینمت، هنوزنگاهت مشبک است
چیزی که مانده از تو همین چشم و عینک است
از من گریختند تمامپرندهها
فریاد بود حنجره، گفتی: چکاوک است
از من گریختند غزلها،ترانهها
از من گریختند که این سینه کوچک است
از من شبیه نفرت و از من شبیهعشق
اینجا هنوز قاطی عکس و عروسک است
میبینی؟ ای کلاغ! همآوازقصهها!
این آشنا برای تو هم یک مترسک است
ای آفتاب کور! تو را بازدیدهام
تعبیر خوابهای قدیمی مبارک است
این سبزه را لگد نکُنی، ذوقبیدلیل!
تقدیر کفشهای تو با کفشدوزک است
نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت
4:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |