زمزمه های یک شب سی ساله
گل یخ هستم،آری، آنچنان سردم که میخواهی
بیا غرق شقایق کن مرا هر دم که میخواهی
هلاای دختر شیرین فصل شور ترکستان!
ببین قلب مرا، آنگونه گُل کردم کهمیخواهی
تمام من فقط یک دست خالی، انتظارت چیست؟
به غیر از عاشقی چیزینیاوردم که میخواهی
و من ابریترین فانوس شهرم، ماه همسایه!
چراغ خانه راروشن بکن، هر دم که میخواهی
سلام ای انبساط سفرة آیینه و قرآن!
قبولم کن،بگو آیا همان مَردم که میخواهی؟
مهیا کن بساط شمع و گُل، آدینهزادِ من
کهامشب گرد تو آنقدر میگردم که میخواهی
نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت
4:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |