زمزمه های یک شب سی ساله
از پلّه پائین بیا و ، آغاز کن دلبری را
تا در وجودت بیابم ، زیبائی دیگری را
هر چند از منظر تو ، دنیا قشنگ است ، امّا
اینجا بیا تا ببینی ، دنیای زیباتری را
اینجا که باشی ، مغازه تعطیل زیبائی توست
اینجا که باشی همیشه ، رد میکنم مشتری را
هر چند چشمان هرزه ، کم نیست اینجا ولی خب!
گرم است عیبی ندارد،شل کن کمی روسری را
بگذار محو تو باشند ، اینها مگر دل ندارند؟
باید ببینند روزی ،زیبائی یک پری را
*مارال*سِحرِ صدایت ، بدجور دیوانهام کرد
پنهان نکن در سکوتت ، آن لهجة آذری را!
دیگر تحمّل ندارم ، زیبای رویائی من
بر دست تو مینشانم ، این بار انگشتری را.
نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت
7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |