سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

شوق دیدارت مرا از خانه بیرون می‌کشد
رشته نوری سبزه را از دانه بیرون می‌کشد


آدمی از چوب کمتر نیست، سوز اشتیاق
دودها از کندة حنانه بیرون می‌کشد


نیش دشمن نوش جان بادا، به جایش دست دوست
خار از پای دل دیوانه بیرون می‌کشد


رو به آیینه مده، او راز گیسوی تو را
مو به مو از لابه‌لای شانه بیرون می‌کشد


گرچه پیمان بسته با خاموشی، اما بوسه‌ات
حرف از زیر لب پیمانه بیرون می‌کشد


جذبة تو شعر را از چارچوب بستة
بلبل و شمع و گل و پروانه‌ بیرون می‌کشد


آخر از پیچ و خم اسطوره‌ها، افسون تو
عشق را از قالب افسانه بیرون می‌کشد


این چه آبادی‌ست؟ کز مهر، آفتابش صبحدم
جغد را هم از شب ویرانه بیرون می‌کشد


خود به مرز ماندن و رفتن رسیدم، کی مرا
ـ جز تو، از بین بله اما نه، بیرون می‌کشد؟


با سفر ناآشنا هستم، ولی حسی غریب
کم‌کمم از کوی و از کاشانه بیرون می‌کشد


تلّة تلبیس؟ نه، بلکه مهار مهر بود
م‍ُهره‌ای که مار را از لانه بیرون می‌کشد


نوشته شده در یکشنبه 92/2/29ساعت 4:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک