زمزمه های یک شب سی ساله
من میروم با کولهبار نام و ننگم سودی ندارد جنگ با نیرنگ دنیا بیهوده میکوشم به چنگ آرم دلت را من سنگسار مردمان عصر خویشم
دیگر نمیخواهد دلم با خود بجنگم
وقتی خیانت میکند با من تفنگم
هر شب چنین بر خاک میافتد پلنگم
آیینه حتا میزند هر روز سنگم
قالب : پیچک |