زمزمه های یک شب سی ساله
به انگشتان من دادی دوباره شور و شیدایی
که با عشق تو بنویسم غزل با وزن نیمایی
به یادت هست آن شب را به من قول غزل دادی
سرآغازش می و مستی ردیفش مرگ تنهایی؟
ازآن شب تا کنون قلبم به دنبال تو می گردد
درون سینه ام گشته غم عشقت معمایی
و رنگ عشق در دستت تو نقاش مه و ماهی
بیا نقاش خوبیها که رنگ آمیز شبهایی
بیا با یک بغل پاکی و قلبم را زلالی ده
مرا با خود ببر تا نور بیا مرد مسیحایی
نوشته شده در دوشنبه 91/6/20ساعت
6:35 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |