سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

 

 

-مادر

 

 

 

پژمرد در آیینه یک گل مادر من بود

فصلی که رفت از عمر فصل آخر من بود

 

در خشکسال عشق دور افتاده ام مردم

از مهربان رودی که نصف دیگر من بود

 

از او فقط پژمردگی در خاطرم باقی ست

مثل گل خشکی که لای دفتر من بود

 

امروز سردم قطبی ام یلداییم هر چند

خورشید روزی مشتی از خاکستر من بود

 

قندیل یخ گشتم شکستم روی پای خویش

در خود شکستن گر چه دور از باور من بود

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

چون خلق به کار زندگی باش

امروز غنیمت است بشتاب

غمهای تو بوی شعر دارد

ای دل خود را بشو به هفت آب

-

در گوش دلم هر آنچه خواندم

غافل نشد از خیالت ای دوست

بر باد دهد مرا چه آسان

اندیشه ی بی زوالت ای دوست

-

گردون به مراد ما نگردد

مائیم و غم تو و صبوری

تکلیف اگر نکرده بودی

یک لحظه نبود تاب دوری

 

-

بی پرده بگویم ای من ،من

هر چند که گفته ام صبورم

می دانی ؟من دروغ گفتم

بگذشتم دیگر از غرورم

 

از دست فتاد ساغر صبر

صهبای غرور ریخت از جام

دیگر از من نمانده چیزی

از من مبرید پیش کس نام

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

مائیم و غم تو و صبوری

(درمان اسیر عشق صبر است)

بیهوده مجوی راه دیگر

خو کن به غم صبوری ای دل

 

بر تاب ز اشتباه دیگر

دنیا به کسی وفا ندارد

خوبان همه مبتلای دردند

انان که به عشق پایبندند

 

تنها و نزار و روی زردند

گفتم که تو بیکرانی ای دل

صحرایی و دریا وش و بشکوه

توفان فراق چون بتازد

  

مغروری و استوار چون کوه

اسطوره ی استقامت و صبر

یک عمر تو را چنین نمودم

آمیزه ی عشق و زخم و ایثار

من از دل خود چه دور بودم

-

باور کنم این تویی دل من

ویران شده از غم جدایی

کو انهمه استقامتت کو

ای کوه غرور من کجایی

 

باور کنم این تویی دل من

تسلیم زمانه ی دغلباز

بسته به هوس دو بال خود را

شسته ز خیال شوق پرواز

-

پرورده ی دستهای دردی

با اینهمه باز نا شکیبی

شایسته ی هر ملامتی تو

بازیچه ی دست هر فریبی

-

در عشق تو کهنه کاری ای دل

خامی ست که بیقرار باشی

بگذار طریقه ی جوانی

تا چند به کار یار باشی

-

عالم ،جاهل،فقیر و دارا

اینجا همه در خیال نانند

غمها همه بوی زر گرفته

دلها رمه های بی شبانند

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

اشتباه

چون آینه بودم و گناهم این بود

با دشمن و دوست رسم و راهم این بود

گفتم به تو صادقانه از روز نخست

راز دل خویش و اشتباهم این بود

 

بر گرد شیشه

به روی پنجره بر گرد شیشه

نوشتم

دوستت دارم همیشه

نوشتی

عشق

از آنسو نوشتم

به جانم همچو خاری کرده ریشه

 

-شب پاییزی خوبی بود

با برگهای خشکیده می رقصید

بر هیچ می خندید

و برای هر چیز می گریست

 

-حتی پیش از آمدن هم

فقط یک خاطره بود

چقدر حافظه سنگین

و دستها خالی ست

 

آینه

همه ی آینه ها یکرنگند

تو اگر بی رنگی

دل به آرامش یک آینه بسپار و برو

 

-کویر

به کویر

گفتم ای کاش که دریا بودی

زیر لب زمزمه کرد

آب را گل نکنید

 

طنین طراوت

نگاهت این حوالی خواهد افتاد

به متن خشکسالی خواهد افتاد

تو می آیی و و قحطی چون دروغی

ز چشم این اهالی خواهد افتاد

 

انتظار

دلا تا صبح هر شب منتظر باش

به رغم اینهمه تب منتظر باش

قدح در دست ساقی خواهد آمد

چو جام می لبالب منتظر باش

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

راستی چقدر زود

خاک روی خاطراتمان نشست

راستی چقدر زود

آسمان آبی خیالمان

پر شد از عبور مرگ

راستی چقدر زود

ناممان برای هم غریبه شد

بعد از این چقدر سر نوشت ما شنیدنی ست

 

محصول کبوتران

تا مرز همیشه رفتن از حال چه خوب

پرواز بدون لحظه ای بال چه خوب

احسنت به باغبانی ات عشق ببین

محصول کبوتران امسال چه خوب

 

گریبانگیر ماتمها

انیس و مونس غمها فقط من

گریبانگیر ماتمها فقط من

برایم این سوالی بی جواب است

چرا از بین آدمها فقط من

گل و لبخند

گل و لبخند تنها با تو زیباست

بهاری هست اما با تو زیباست

تو در یک صبح خواهی کرد اثبات

هر آنچه هست زیبا با تو زیباست

 

شاید بمیرم

به من آموختی باید بمیرم

چو فرصت پیش می آید بمیرم

خدا حافظ دو بیتی های خوبم

که من شاید پس از شاید بمیرم

 

 

آیینه ی تکرار

ما دو آیینه ایم رو در روی

لب فرو بسته هر دو از گفتار

تو مکرر نشسته ای در من

من درون تو می شوم تکرار

در من این نقشهای پی در پی

طرح اندوه بیکرانه ی توست

وین سکوت مداوم گویا

اوج فریاد غمگنانه ی توست

در تو این جلوه های ممتد درد

موج رنجابه ای ز جوی من است

وین خزان گونه رنگ خاموشی

بر گریزان آرزوی من است

ترجمان بلیغ یکدگرند

مه گرفته نگاه مرده ی ما

باز گویان یادمان امید

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

صحنه 

آن روز که عقل و عشق بازی کردند

در جاده ی وهم ترکتازی کردند                                                                                                   یک      لحظه میان صحنه ی خنده و اشک

چشمان تو دردو نقش بازی کردند


انار

عکسهای بی ما

بی صدای شما که نیستند

که با هم بودن را که ما

کودکی را.....

تابستانی که برف نداشت

شهریوری که دیگر تجدید نمی شود

هیچی که باغ را بلعید

و دهانی که از دندان افتاد

عشق را باید اکنون بجویی

در اناری که سارا ندارد

-

بهار 77

یادت را به خانه قاب نمی کنم

یادت را به باد نمی دهم

یادت را به کوچه ها نمی فروشم

یا به دوره گردی

یادت را به پرسه های شبانه می بخشم

با لبخندی که میراث توست

با لبخنی که به اندوه شبیه تر است

و با شاعری که نمی شناسم

تو را هجی می کنم

(در شعری که سیگارش زمزمه دارد

..به چراغ چشمک زن جاده می سپارم

تا بهاری که می آید

بی لاله

به شهر ،سلام نگوید

بی لبخندی که به اندوه شبیه تر است

 

در قعر سکوت صحبتی باقی نیست                                   

            پژمرده دلم طراوتی باقی نیست

از فصل نگاه سرد تو فهمیدم

در شهر شما محبتی باقی نیست


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 -

در شهر سکوت نیمه شب عاشق شد

خاموش نشست و زیر لب عاشق شد

یک شب که هزار شب نمی شد اما

آنشب دل من هزار شب عاشق شد

-

زیبایی سرنوشت ارزانی تو

آنچه که خدا سرشت ارزانی تو

ای حوری کوچه های زیبای بهشت

من دوزخی ام بهشت ارزانی تو

-

ای کاش هوای شهر آبی بشود

زیبا و تهی ز هر خرابی بشود

ای کاش در آسمان این شهر عبوس

خورشید دوباره آفتابی بشود

-

با بال شکسته پر زدن بیهوده ست

خود را به دل خطر زدن بیهوده ست

عمریست که بخت من و تو در خواب است

اصرار نکن که در زدن بیهوده ست

-

 

تا چشم به هم زدم دلم تنها شد

بیچاره دلم غریبه ی دنیا شد

گفتی که کنار هم بمانیم ولی

مشت دل تو دوباره پیشم وا شد

-

معنای عتیق عشق در باور توست

لیلای اساطیری ما خواهر توست

توفان نگاه تو به من می گوید

ویرانی من تمام زیر سر توست

-

بعد از دگر هستی ما پا نگرفت

بعد از تو کسی در دل ما جا نگرفت

در کلبه ی تنهایی خود پوسیدیم

بعد از تو کسی سراغ ما را نگرفت

-

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

دام فصلها

ستاره بی تو نمی خندید

ستاره خواب تو را می دید

ستاره دست تو را می گرفت و می رقصید

ستاره یار تو بود

و در تراکم زنجیرها

کنار تو بود

از آنزمان که زمان آمد

و صحبت از بت آیینه در میان آمد

تو از ستاره جدا ماندی

و مثل زنجره در دام فصلها ماندی

دلم برای تو می سوخت

دلم برای سکوتی که در صدای تو بود

دلم برای غروبی که پا به پای تو بود

دلم برای شکستی که انتهای تو بود

تو مانده ای و اتاقی که با تو بیگانه ست

تو مانده و گناه

تو مانده و غروری که از ستاره تهی ست

تو مانده ای و شبی ترسناک

سرد سیاه

دلم برای تو می سوزد

 

-جاده تنها نیست

هنوز فرصت هست

هنوز می شود از درک رنج

آبی سوخت

و مثل چلچله در کنج قفس

-چله نشست

هنوز می شود

از آه و شعله ای کوچک

عبور صاعقه ای را در آسمان فهمید

هنوز شمع نمرده است

و ماه تنها نیست

نوبت

چندی است در این کرانه غوغا نشده ست

در عرصه ی دل ترانه بر پا نشده ست

از دست تو هر زور گلی پر پر شد

ای عشق هنوز نوبت ما نشدهست

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


-

امشب                                      بگذار امشب 

در آغوش ماه تو باشم 

شاید فردا مرا 

آفتابی نبا شد 

 

رو.برویم سفر به فرداهاست

آرزو ها همیشه پیروزند

می روم سمت شهر خاطره ها

خاطراتی که از جنس دیروزند

 

من از این آشنایی بیم دارم

ز فردای جدایی بیم دارم    

     من از آن لحظه دوری که حتی

به خواب من نیا یی بیم دارم  

 

پرستوی مهاجر می شدم کاش

به شوق تو مسافر می شدم کاش                                                                                        زیارتگاه چشمت را در اینجا

شبی صد بار زائر می شدم کاش

 

تاراج

دامن دریده خسته و شکسته

در خاک و گل نشسته

دیشب چه کرد با تو تگرگ

ای برگ

اشارت                                                                                                کودکی آلوده ی مهر عروسکهاست

کودکی

دنبال لک لکهاست

کودکی در آسمان

در جستجوی رد ناپیدای بال باد بادکهاست

 

آینه                          

                                               

آیینه از نگاه من افتاد

یا من

از دستهای آینه افتادم

با من بگو

معنای تکه تکه شدن چیست

 


نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 7:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

هر شمع که روشن است پروانه ی توست

لیلای قدیم عشق دیوانه ی توست

ما را به لب پنجره ای مهمان کن

خورشید به این واسطه در خانه ی توست

 


از آن شما

سحر مبهوت چشمان شماهاست

شقایق اشک پنهان شماهاست

شنیدم لاله ای آرام می گفت

هر آنچه دارم از آن شماهاست


 

 

می خواهم تنها

دریاها را گریه کنم

آیا عشق

حقیقتی ست

بزرگتر از دل من

 

به جز تو

همه چیز آنقدر کوچک است

که در یک فنجان جا می گیرد

تو نیز آنقدر کوچک

که در دلم جا گرفته ای

 

به اشا ره ای مهربان

جایگاهم را فرمان بده

تا رودخانه در رگهایم بدود

آه ای شاعر سبز

بر من ظهور کن

 

-

به گیسوانت دست کشیدم

جنگل سبز شعر

از دستم رویید

خدا

ما را چگونه می دید

زن و مردی از ان زمین

که به پیشواز اشیا می رفتند

 

چشمهایت را ورق بزن

شاید در گوشه ای از آن

مرا به یادگار کشیده باشی

-

نه دیروزم

و نه فردا را مانم

آن پرنده که از من پرید

مرا در آرزوی ارتفاع بوته ای پنبه کاشت

 

دلتنگی ام را قایقی کاغذی می سازم

و از ساحل کودک همسایه

مشتی لبخند می دزد

-

دستان پینه بسته ی تو

می نویسند

آب

و دلت

در دلشوره ی خشکسالی غرق می شود

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/2/24ساعت 7:15 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک