سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

[از خواب ها پرید، از گریه ی شدید

اما کسی نبود... اما کسی ندید...]

از خواب می پرم، از گریه ی زیاد

از یک پرنده که خود را به باد داد

از خواب می پری از لمس دست هاش

و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش

از خواب می پرم می ترسم از خودم

دیوانه بودم و دیوانه تر شدم

از خواب می پری سرشار خواهشی

سردرد داری و سیگار می کشی

از خواب می پرم از بغض و بالشم

که تیر خورده ام که تیر می کشم

از خواب می پری انگشت هاش در...

گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...

از خواب می پرم خوابی که درهم است

آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است

از خواب می پری از داغی پتو

بالا می آوری... زل می زنی به او...

از خواب می پرم تنهاتر از زمین

با چند خاطره، با چند نقطه چین

از خواب می پری شب های ساکت ِ

مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!

از خواب می پرم از تو نفس، نفس...

قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...

از خواب می پری از عشق و اعتماد!

از قرص کم شده، از گریه ی زیاد

از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!

از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام

از خواب می پری با جیر جیر تخت

از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...

[از خواب ها پرید در تخت دیگری

از خواب می پرم... از خواب می پری...

چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم

از خواب می پری... از خواب می پرم...]

 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/16ساعت 6:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

سبزه ها را گره زدم به غمت

غم از صبر، بیشتر?شده ام

سال تحویل زندگیت به هیچ

سیزده های در?به?در شده ام

 

سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سال هایی که آتشم زده اند

وسط چارشنبه سوری ها

 

بچه بودم... و غیر عیدی و عشق

بچه ها از جهان چه داشته اند؟!

در گوشم فرشته ها گفتند

لای قرآن «تو» را گذاشته اند!

 

خواستی مثل ابرها باشی

خواستم مثل رود برگردی

سیزده روز تا تو برگشتم

سیزده روز گریه ام کردی

 

ماه من بود و عشق دیوانه!

تا که یکدفعه آفتاب آمد

ماهی قرمزی که قلبم بود

مُرد و آرام روی آب آمد

 

پشت اشک و چراغ?قرمزها

ایستادم! دوباره مرد شدم

سبزه ای توی جوی آب افتاد

سبز ماندم اگرچه زرد شدم

 

«و انْ یکاد»ی که خواندم و خواندی

وسط قصه ی درازی ها!!

باختم مثل بچه ای مغرور

توی جدی ترین  بازی ها!

 

سبزه ها را گره زدم اما

با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟

مثل من ذره ذره می میرند

همه ی سال های بی تحویل!

 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/16ساعت 6:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...

تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

 

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من

که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!

 

تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با ↓

ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت

 

تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود

شبیه صابون از دست شعر در می رفت

 

از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود

از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!

 

اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی ↓

به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت!

 

?

 

تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!

و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/16ساعت 6:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

اون گوشه داره اشک می ریزه

می دونه که رو گریه حسّاسم

بوی تنش تو خونه پیچیده

من، این زن ِ غمگینو میشناسم

 

می شینه پیشم مثل هر روز و

با قرص و بوسه فال می گیره!

می گم: نمی فهمی دوسِت دارم؟!

می گه: برای عاشقی دیره

 

میگه که دنیا جای خوبی نیست

هر کی که می فهمه غمی داره

می گم برای عشق، این خونه

دیوارهای محکمی داره

 

ترساشو می چینه توی ساکش

من مشت می کوبم به آینده

می گه: می دونی خیلی دیوونه م!

می بوسمش تو گریه و خنده

 

می بینمش که سمت در می ره

با چشم های قرمز ِ خونی

می گه تو حرفامو نمی فهمی

می گه تو دردامو نمی دونی

 

هر صبح که پا می شم از کابوس

خوابیده تو آغوش و احساسم

می ره که توی گریه برگرده

من این زن غمگینو میشناسم!

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

همین دقیقه، همین ساعت آفتاب، درست
کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست

تو کنجِ باغچه، گل‌های سرخ می‌چیدی...
پس از گذشتن یک سال یادم است درست

ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است
کسی که بعدِ تو یک لحظه از تو دست نشست

چه‌قدر نامه نوشتم... دلم پُر است چه‌قدر
امید نیست به این شعرهای ساده‌ی سست

دوباره نامه‌ی من... شهر بی‌وفا شده است
چه خلوت است در این روزها اداره‌ی پست


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

خبر نداری از دلم که ساده درد می کند

از این دلی که بی تو بی اراده درد می کند


مدام ذهن خسته ام تو را مرور می کند

سَرَم،سَرَم، خدا،که فوق العاده درد می کند


به جاده می زنم ولی چقدر پای عاشقم

از اینکه بی تو می رود پیاده درد می کند


گله ندارم و غم ِ تو را به دوش می کشم

فقط شنیده ام که دوش ِ جاده درد می کند


تمام تار و پود من ، از اینکه بی خیال ، تو

دلت به من اهمیت نداده درد می کند

شعر از صفورا یال وردی


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:44 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر می بیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مــــــــــــرا تقدیر از رو می بــــــــرد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کســـــــــی
با خودش عشق مرا بازو به بازو مـــــی برد

نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خدا از چشم‌هایت آیه‌ای بهتر نیاورده 

هنوز از کار چشمانت کسی سر در نیاورده


تقاص چشم خونبارت، هراس چشم خونریزت 

"دمار از من بر آورده‌ست و کامم بر نیاورده"


"به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را" 

خدا زیبا تر از زیبایی‌ات زیور نیاورده


چه سهل و ممتنع برداشتی ابروت را، سعدی-

خودش را کُشته و بیتی چنین محشر نیاورده

#

پریشان کرده هر روز مرا یلدای گیسویش

اگر چه این بلا را هیچ شب بر سر نیاورده


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

همیشه دلتنگی به خاطر نبودن شخصی نیست
گاه به علت حضور کسی در کنارت است که
حواسش به تــو نیست.
-----
?-----?-----?-----?-----?-----?-----?-----
تنها کسانی میتوانند کارهای بزرگی
انجام دهند که به قدرت ذهن ایمان دارند.
-----
?-----?-----?-----?-----?-----?-----?-----
زندگی آماده است تا بسیار بیشتر
از انچه تصورش را میکنید به ما بدهد.
-----
?-----?-----?-----?-----?-----?-----?-----
قانون زندگی , قانون باور است.
-----
?-----?-----?-----?-----?-----?-----?-----
افرادی که از ریسک کردن میترسند
به جایی نمیرسند.
-----
?-----?-----?-----?-----?-----?-----?-----♣
بیشتر انسانها،
زمانی نا امید میشوند که چیزی
به موفقیت آنها باقی نمانده ...
-----


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

با اینکه می دونم دلت با من یکی نیست*

*با اینکه می بینم به رفتن مبتلایی*
*
چشمهامو می بندم که میمونی کنارم*

*با اینکه می دونم کنار من کجایی*
*
چشمهامو می بندم که رویاترو ببینم*

*چشمهامو می بندم تو رو یادم بیارم*
*
حرفهای من رویایی ه میدونم اما*

*من از تمام تو همین رویا رو دارم*
*
از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی*

*شاید تو هم مثل خودم مجبور باشی*
*
با اینکه میدونم به احساسی که دارم*

*نزدیکتر میشی که از من دور باشی*
*
باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست*

*من پشت رد تو به یک بن بست میرم*
*
حس می کنم این لحظه رو صد بار دیدم*

*من روبروی چشم تو از دست میرم*
*
چشمهامو میبندم که رویا تو ببینم*

*چشمهامو میبندم تو رو یادم بیارم*
*
حرفهای من رویایی ه میدونم اما*

*من تمام تو همین رویا رو دارم*


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 7:40 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      >
قالب : پیچک