سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

  

کشتی بی مسافری بودم

وسط موج های تنهایی

تو مرا سمت خویش می خواندی

مثل فانوس های دریایی

 

چشم بر راه من نمان وببین

دل به دریای بی کران بستم

 جز خدا هیچ کس کنارم نیست

 کشتی بی مسافری هستم

 

و اینک شعر من:

 

گفته بودی که کشتی ای هستی

دل سپرده به هر چه دریاها

بی مسافر، اسیر چنته ی موج

رهسپاری به شهر رؤیاها

 

در تلاطم میان طوفان ها

جز خدا، هیچ کس کنارت نیست

ناخدایت خدایِ آبیِ عشق

ساحلی هم به انتظارت نیست

 

به خدا! ای الهه ی دریا

من هم اینجا غریب و تنهایم

خسته ام از مرارت ساحل

عاشق شور و حال دریایم

 

هرشب اینجا در این سواحل غم

شاعر شعرهای: ای کاشم

گفته بودی که کشتی ای هستی

خواستم تا «مسافرت»باشم


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم

می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم

 

گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند،

هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

 

فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست

امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم

 

در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم

تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم

 

***

این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما

خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم

 

من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم

بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم

 

مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟

با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

دارم به عشق کال خودم فکر می کنم *~*~”’*
دلواپسم به حال خودم فکر می کنم

*~*~”’*
می بینم آرزوی پریدن توهم است*~*~”’*
وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم

*~*~”’*
تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟*~*~”’*
دائم به این سوال خودم فکر می کنم

*~*”’*
طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت*~*~”’*
از بس به خشکسال خودم فکر می کنم

*~*~”’*
در من صدا شکسته و فریاد مرده است*~*~”’*
اینک به بغض لال خودم فکر می کنم

*~*~”’*
سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست*~*~”’*
پس من به سیب کال خودم فکر می کنم

*~*~”’*
به رسم عادت دیرینه ای که من دارم*~*~”’*
همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم
*~*~”

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:33 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام

 که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام

 

نه آشنایی ام امروزی است با تو همین

که می شناسمت از خوابهای کودکی ام

 

عروسوار خیال منی که آمده ای

دوباره باز به مهمانی عروسکی ام

 

همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو

به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام

 

نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود

به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام

 

چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن

شناور است همه تار و پود جلبکی ام

 

به خون خود شوم آبروی عشق آری

اگر مدد برساند سرشت بابکی ام

 

کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم

اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام

 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:32 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی

واو  مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی

 

بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود

مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی

 

از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد

سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی

 

امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست

مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی

 

هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت

دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی

 

قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها

در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی

 

در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل

گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی

 

مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم

کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟

 

صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز

چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی

 

لاشه های خون آلود روی دار می پوسند

وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی

 

 

 


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5      
قالب : پیچک