سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

برای اخرین بار خدا کنه بباره

تو این شب کویری یه قطره از ستاره

همیشه بودی و من تو رو ندیدم انگار

بگو بگو که هستی برایث اخرین بار

وقتی دوری تنهایی نزدیکه

قلبم بی تو می لرزه تاریکه

چه لحظه های که بی تو یکی یکی گذشتن

عمرمو بردن اما یه لحظه بر نگشتن

تو چشم من نگاه کن منو به گریه نسپار

حالا که با تو هستم برای اولین بار

 

888

انشام دوباره بیست بابای گلم

موضوع کسی که نیست بابای گلم

دیشب همسایه ای به من گفت یتیم

معنای یتیم چیست بابای گلم

 


نوشته شده در شنبه 91/3/13ساعت 6:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

                                                           

 

قلم بنویس

ترا سوگند با عهدی که بر دستان من بستی

ترا سوگند بر میثا ق و پیمانی که با آن آشنا بستی

حدیث درد را فریاد کن

شوری برآور

صفحه صفحه دفتر مشقی که اول روز تعلیم

معلم داد پر کن

دفتر تکلیف من خالی ست

من جواب پرسش آموزگارم را چه گویم

کو کجا نوشته ای مشقی که من گفتم

هر شب یک صفحه از آن داستان درد و درمان

قصه ی سرما و دندان

سر گذشت گرگها با مرد چوپان

من جواب آمو زگارم را چه گویم

 

پس حسابت کو

نمی بینم جواب آنهمه تفریق و جمع و ضرب

تقسیمش که گفتم

مش حسن جارو کش مسلول با شش سر عائله

در زاغه ای در کوره پز خانه بباید کرد

تا شاید که خرجش جور دخل آید

نمی بینم جواب آن معمایی که گفتم

آن کدامین یک بود کو را برابر نیست با یکهای دیگر

آری دفتر تکلیف من خالی ست

آنک این دستان من

آن عهد و پیمان همچنان با قی ست

قلم بنویس

که من فردا معلم را چه گویم

راستی آقا دواتم ریخت

تا خوابم به یغما برد

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

بگو مگو                                                                       ناصر حامدی

چیه اسمت چه نگاه غم نشسته ای داری

از کجا میای چه رنگ و روی خسته ای داری

چه خبر خوش اومدی از عالم خودت بگو

مهربون مه گرفته از غم خودت بگو

سر خسته م مال تو لبای بسته م مال تو

تو اگه بخوای همین قلب شکسته م مال تو

تو دلم یه راز بی کرونه باورت میشه

تو نگام حسرت آسمونه باورت می شه

دو سه روزه که چشام داره ترک ور می داره

تشنه مه دلم داره داره به ابرا شک ور می داره

عقده هامو سر حرفای تو خالی می کنم

معنی اشکو به چشمای تو حالی می کنم

کاشکی می شد آسمون همیشه بارونی باشه

دل ابرا شب و روز پر از پریشیونی باشه

کاشکی می شد آسمون به ابرا عادت بکنه

 

 

 

به پر پرنده ها عرض ارادت بکنه

اگه بارون بباره زمین پر از خدا می شه

اگه بارون بباره چشای بسته وا می شه

اگه بارون بباره دل تو سر به راه تره

می دونی هوای بارونی غم آشنا تره

تو که از بلندی های آبی زمین می یای

از دهات پر سخاوت خدا نشین می یای

تو که از جنس صدات معلومه پاک و ساده ای

اهل آسمونی مهربونی چشمه زاده ای

تو بگو از دل ابرای پریشون چه خبر

چه خبر بگو از آسمون و بارون چه خبر

دو سه روزه که چشام داره ترک ور میداره

تشنه مه دلم داره به ابرا شک ور می داره

عقده هامو سر حرفای تو خالی می کنم

معنی اشک و به چشمای تو حالی می کنم

 

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

                                                عشق وحشی

 

دستهایت چه پر غرور و چه گرم

سایه افکنده روی فردایم

بین انگشتهای عاشق تو

باز در جستجوی فردایم

قصه ی اعتماد ما به صدا

شاید آغاز راه فردا بود

ریزش کوه وحشت و تردید

رویش عشق وحشی ما بود

ما علف را به خاطر آوردیم

وقتی از یاد باغبان می رفت

قصه ی کوچ رعد را گفتم

وقتی از شهر آسمان می رفت

من به دنبال نور می گشتم

و تو خورشید لحظه ها بودی

 

 

من به پرواز فکر می کردم

و تو شاهین قصه ها بودی

فصل فصل سرودن از فرداست

فصل تکرار آبی لبخند

فصل آمیزش شروع و شعور

فصل سر شار ساده ی پیوند

چشمهای من و تو می دانند

که عطش وصف خشکسالی نیست

قاطعیت نشان باور ماست

جمله ی عشق ما سوالی نیست

روزی از روزهای بارانی

ما صدا می شویم بر لب رود

می سپاریم دل به بیداری

دور از این چشمهای خواب آلود

از غروب شهاب می گذریم

تا بلوغ ستاره می تازیم

با صدفهای ساحل فردا

کلبه ای رو به عشق می سازیم

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:27 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

گلی ترقی

 

توی دریا بر آبادی نور

پشت کوهای بلند یه جای دور

یه پری آتیش پاره قد نخود

دس به کمر سر تق و قد

یه خوشگلک گوله نمک

همش پی دوز و کلک

تپل مپل نون بر بری

دستاش کثیف و جوهری

دمش هوا سرش فکل

یه دختر حسابی خل

ته تغاری بچه ننه

انگار طلبکار از همه

قهر و حسود

کنج خونه ش نشسته بود

صب که می شد به فکر جنگ

 

 

با تیر کمون و قلوه سنگ

دنبال ماهیا می کرد

چشاشونو سیاه می کرد

پر می کشید مثل خروس

میزد تو فرق اختاپوس

می گفت که دریایی را که

یه جوب خشک و باریکه

حوصله ام سر آومده

کفرم دیگه در آومده

نه کافه ای مغازه ای

نه اتفاق تازه ای

همه کچل همه خواب

گندیده توی مرداب

یه مشت نهنگو و ماهی

پوسیده تو سیا هی

تو این دیار مرده

دنیای آب برده

شدم یه ماهی دودی

نفله می شم به زودی

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:24 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

                                                                        تا آنسوی مرزها

وام می گیرم

عطر هزار شاخه گل یخ را

و به دیدار تو می آیم

تا آنسوی مرزها ی توقف

و تسلیم

من دو تو می رویم

در تو می شکفم

در تو ابر می شوم

در تو می بارم

و در تو رها می شوم

از تهاجم اندوه

کجای خاطره ها ایستاده ای

که راز جوانی من در دستهای توست

آیا صدای وزیدن من

ترا از خوابهای تردید

بیدار خواهد کرد

بدیدار تو می آیم

تا آنسوی مرزها


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:24 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

برای آموزگارم                                                                   

دخترم توی دستهایت چیست

توی دستان من گل میناست

آری این را که خوب می دانم

مثل دنیای ساده ات زیباست

از کجا چیده ای تو آنها را

از دل دشتهای رنگا رنگ

از لب چشمه های پاک و تمیز

از ته بیشه های سبز و قشنگ

آه می آیم از سپیده ی صبح

از برایش چه رنجها بردی

خوب اما بگو که آنها را

از برای که هدیه آوردی

رنج من پیش رنجهای شما

مثل یک قطره است و مثل یک دریاست

آری،آری معلم خوبم

این گل تازه هدیه ای به شماست

 

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:23 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-هم کلاسی

حیات مدرسه دروازه و تور

نفسهای جوان دلهای پر شور

تو در دروازه بس مغرور و چالاک

و من در روبرو چالاک و مغرور

نشسته بر سر ما هر دو اکنون

غبار سالیان رفته ی دور

اگر روزی رقیبانی جوان بودیم

در آخر هر دو مغلوب زمان بودیم

ببین ای همکلاسی پشت آن میز

من و تو جایمان خالی ست خالی

هنوز آهنگ خوب زندگانی

صدای زنگ تفریح خیالی ست

خطوط در هم پیشانی ما

زبان قصه های دیر سالی ست

اگر روزی رقیبانی جوان بودیم

در آخر هر دو مغلوب زمان بودیم

 

 

 

 

 

دلم را مبتلایت کرده بودم

خودم را آشنایت کرده بودم

ندانستم که بی مهری وگرنه

همان اول رهایت کرده بودم

-

 

 

 

-تو روح شعله ای من سوت و کورم

بیا ای دل که مشتاق حضورم

تو در اوج کامین کهکشانی

که من صد سال نوری از تو دورم

 

 

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:22 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

حامد حجت خواه

اینگونه مرا بی کس و تنها مگذار

آسیب پذیر و ناشکیبا مگذار

ترس من از این است که با خود باشم

ای دوست مرا به حال خود وامگذار

 

-

شب راز سکوت بیم تنهایی من

دل شوق نگاه یار شیدایی من

تب فاصله انتظار نا امیدی

غم- درد شکست مرگ-رسوایی من

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

طرح1

وقتی دلم برای خدا تنگ می شود

عالم تمام

سجاده است

قامت نمی کشم

زیرا قیام

آیه ی طغیان آبهاست

 

طرح2

سوار اسب تغزل

به شاخسار نگاه تو

تاب می خورم

درخت فرصت سبزی ست

 

و کودکی

همه ی لحظه های بی برگشت

 

 


نوشته شده در جمعه 91/3/12ساعت 4:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک