سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی شهر خاموش دلم رو تو پر آوازه کردی

آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود

به عشق تو زنده بودم منو کشتی دوباره زنده کردی

دوست داشم دوسم داشتی منو کشتی دوباره زنده کردی

تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم من به غیر از خوبی تو مگه حرفی میزنم

عشقت به من داد عمر دوباره معجزه با تو فرقی نداره

تو خالق من بعد از خدایی در خلوت من تنها صدایی

به عشق تو ...

رفته بود هر چی که داشتیم همه از خاطر من کهنه شد اسم قشنگت میون دفتر من

من فراموش کرده همه روزای خوبو اومدی آفتابی کردی تن سرد غرو بو

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 7:19 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

پیانو
بابک صحرایی

یه پیانو، یه گل سرخ، یه چراغِ نیمه روشن
یه شب ستاره سوز و آخرین ترانه‌ی من

غم جمعه‌های سردو یاد بغضِ چشمای تو
زخم انگشتایِ خسته‌م، رو تنِ سردِ پیانو

توی بن بستِ ترانه، دیگه خاتونی ندارم
تا دوباره یه ملودی روی گریه‌هاش بذارم

دیگه فرصتی نمونده واسه نُت کردنِ فریاد
نای گریه کردنم نیست، واسه تو که رفتی بر باد

روی صندلیِ چوبی، اینجا پشتِ این پیانو
می‌خونم که خوندنی نیست دیگه بغضِ چشمای تو

کوچِ مهتابو هنوزم ندیدی با چشمای خیس
نگو از ترانه‌بازی، هر غمی که خوندنی نیس

یه پیانو، یه گل سرخ، یه چراغِ نیمه روشن
یه شبِ ترانه‌سوز و نت به نت شکستنِ من

یادِ گریه‌ی من و تو، تو شبای بی‌گناهی
واسه اون ستاره‌هایی که می‌مردن اشتباهی


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 7:14 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 


هنوزم خستم و پابسته ی تو

ولی یادی ازم داری هنوزم ؟

چقدر خستم از این توضیح تکرار

ندارم حال خوش حتی یه روزم




بگو با این همه شعرای بی خود

چرا من تا ابد شاعر بمونم

همه میگن که تکراری و تکرار

ندارم هیچ کسو واسش بخونم




یه شب با آینه تنها نشستم

که شاید همدمم باشه یه جوری

ولی اون آینه افتاد و مُردش

به من گفت درک تو نیستش که زوری !




عجیبه من خودم هم خستم از خود

چرا حرفای من بازم ترانه ست

یه شعر بی خود و عشقی ِ دیگه

که میگن بازم این حرفا بهانه ست




ولی تو باورم کن ، بسه واسم

نزار شعله بسوزونه ترانه م

اگه حتی همه حرفام بهانه ست

تو که دوری ولی بشنو بهانه م





نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

شاپرکا بین گل شقایقا

رو خط اهن قطار یه شاپرک نشسته بود
انگار که بغض اسمون توی دلش شکسته بود

یه زخم کاری و عمیق نمک میذاشت رو بال اون
همون یه زخم شاپرک که نحسی بود تو فال اون

انگار که خسته بودنش از عاشقی بود و گلا
یه طوری باز نشسته بود شبیه اسمون جلا

همین که خواست گریه کنه دلش پر از گلایه شد
اسمون پر از غمش سقف بدون پایه شد

خراب شدش روی سرش مثل وفای روزگار
مثل فریب اون گلا که مونده بود به یادگار

میگفت خدا چرا همش منم جدا از عاشقا
جرا فقط پر میزنن شاپرکا بین گل شقایقا

صدای سوت سوت قطار چشای اونو تر میکرد
اون هدف خودکشیشو یه جوری تازه تر می کرد

امید زنده بودنو مچاله کرد گذاشت کنار
تا این که خوابوند سرشو رو ریل اهن قطار

یهو یه صحنه ای رو دید دلش از اون دلش برید
انگار که باز شقایقو گل عزیزشو می دید

درست میون سختی و سرمای سنگا ی کثیف
یه گل جونه کرده بود اما بودش خیلی نحیف

اون شاپرک دلش گرفت پر زد و رفت به اسمون
قطار بازم سوت کشیدو رفتش مثه ترانه امون


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

فکر یه ترانه باش!
یغما گلرویی
 

فکر یه ترانه باش! که گرسنه‌گی رو از تموم دنیا پاک کنه

فکر یه ترانه باش! که با تیغِ واژه‌هاش میرغضبُ هلاک کنه

فکر یه ترانه باش! واسه وصل کردن پیرهنای پاپتیا

فکر یه ترانه باش! که بتونه سکه شه تو کفِ دستِ یه گدا

فکر یه ترانه باش! که بتونه علفای هرزُ از خاک بکنه

فکر یه ترانه باش! که بتونه زمین مزرعه رو شخم بزنه

"یه ترانه که بدزده غربتِ دروازه غارُ

کم کنه از سرِ واژه سایه‌ی طنابِ دارُ

یه ترانه که بغره تلخیِ این روزگارُ

بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرارُ"

فکر یه ترانه‌ام! تا که هیزم بشه تو بخاریای یخ‌زده

فکر یه ترانه‌ام! که با اون سر برِسَن شادیای نیومده

فکر یه ترانه‌ام! که چراغونی کنه شبای زخمِ دشنه رو

فکر یه ترانه‌ام! که بگیره عطش مسافرای تشنه رو

فکر یه ترانه‌ام! که بیاره همه‌ی آدما رو تو کوچه‌ها

فکر یه ترانه‌ام! که کلیدی بشه تو قفل درِ زندونِ ما

"یه ترانه که بدزده غربتِ دروازه غارُ

کم کنه از سرِ واژه سایه‌ی طنابِ دارُ

یه ترانه که بغره تلخیِ این روزگارُ

بشه پاک کرد با طنینش عرقِ کارگرارُ"


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

جغرافیای لعنت
علی احمدی

دارا فقیر بود و از فقر جمله می ساخت
سارا تمام خود را یک شب به سکه ای باخت

بابا همیشه خسته، مادر سکوت و هق هق
بغضی همیشه باروت، از تلخی دقایق

مشق گرسنگی بود، آب و انار و بادام
در خاک پینه بستیم ما نسل بی سرانجام

آقا جریمه می کرد، از درس داس صد بار
ما یاس می نوشتیم از ریشه تا به دیوار

آقا جریمه ها را شلاق می سرودند
از باغ می نوشتند اما عقیم بودند

تمام کودکیمان در کوچه خاک می خورد
صف طویل ارزاق ما را به خواب می برد

ما شکل ضجه بودیم، در کوچه های متروک
روحی همیشه مجروح، جسمی نحیف و مشکوک

جغرافیای لعنت، نفرین و گریه و آه
از زخم جاده ساوه تا کوچه های فلاح

ما هشت سال مردیم، از داغ و درد لاله
با نعره های خاموش، با یک دل مچاله

آقا جریمه می کرد، با یک هزار ترفند
از انفجار گریه، تا انهدام لبخند

دارا فقیر ماند و سارا همیشه شبگرد
بابا شبانه اعدام، مادر غروب دق کرد


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

انکار من در دل سیاه شد چه فایده

ماتم گرفته زا به راه شد چه فایده



بی طاقت از قافیه های شعر خسته ام

شعرم اسیر یک نگاه شد چه فایده



عاشق شدم ابراز عشق جرم من نبود

بی کافری خونم مباح شد چه فایده



از سالهای دور بخت من مشوش است

نافم بریده با گناه شد چه فایده



مدفون دردهای کهنه خاک می خورم

بیچاره دل لبریز آه شد چه فایده



در لابه لای برگهای زرد گم شدم

عمرم گذشت و عاقبت تباه شد چه فایده



این چهارچوب کهنه رو به سرشکستگی ست

دیریست دل محتاج تکیه گاه شد چه فایده



شوریده دل مشتاق روی ماه روشن است

حالا که عشق ابر - ماه شد چه فایده


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود

بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود



زل می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک

انگار پای عقربه زنجیر می شود



اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد

گویی کویر دیده و تبخیر می شود



در لابه لای لرزش حیران سایه ها

بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود



من اشک می شوم و تو هم آه می شوی

با اشک و آه خانه نفس گیر می شود



در عصر پول و صنعت پر ادعای شهر

ابراز عشق باعث تحقیر می شود



در امتداد جاده ی بی رحم زندگی

عاشق کشی چو درد فراگیر می شود



ای بی خبر- از این شب پر التهاب من

وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود



من می روم و زیر لحد خاک می خورم

بی شک برای بوسه کمی دیر می شود


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

مثل یک رود ِ روان هستی و من بستر تو

آتشی ، شعله ی جان هستی و من مجمر تو



مثل یک خمر ِ خروشانی و از بخت خوشم

سخت شادم ز ته جان که شدم ساغر تو



رقص اندام تو ما را به فنا می خواند

هیچ دانی که چه با ما کند آن پیکر تو



چشم نازت شده مانند نگین بر رُخ ِ ناب

کاش می شد که مدارا گند انگشتر تو



دلخوشیم از هنر و عشق ِ اهورایی و از

شور و امید و هوایی که شده در سر تو



ما همه خاک ِ تو و پیرو دستان توییم

زیر پایت بنگر تا که شود باور تو



نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

من کویرم ، تو بیا باران باش

ابر شو ، دادبزن ، گریان باش



اخم برچهره ی گل زیبانیست

فکر پاییز نکن ، خندان باش



در بساط چمن ایوان بهار

تو شبی تا به سحر مهمان باش


دو سه سطری بنویس از غم عشق

قصه ی عشق مرا پایان باش


نسخه ای بهر علاج دل زار

درد هجران مرا پایان باش



سایه ات را ز سرم دور نکن

بنشین در بر من ، جانان باش



چشم فانی همه محو رخ توست

تک گل سرخ سر بستان باش


نوشته شده در دوشنبه 91/3/15ساعت 2:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب : پیچک