زمزمه های یک شب سی ساله
شب است و باز چراغِ اتاق میسوزد در این یکی دو شبه حال من عوض شده است صدای کوچه و بازار را نمیشنوم اتاق پر شده از بوی لالهعباسی اتاق، محفظهی کوچک قرنطینه کنار پنجره بودم که آسمان لرزید نگاههای شما یک نگاه عادی نیست چه ناگهانی و ناباورانه آن شب سرد تو حُسنِ مطلع رنجیدن و بزرگ شدن من و دوراهی و بیراههها و زوزهی باد شب است و باز چراغ اتاق میسوزد چگونه میگذرند این مراحل تازه؟؟... هوای ابری و اندوهِ باید و شاید چهقدر خستهام از فکرهای دیرینه چراغ خانهی ما نیمهروشن است انگار چراغ خانه، چراغ اتاق روشن نیست نجمه زارع
دلم در آتش آن اتّفاق میسوزد
و طرز زندگیام کاملاً عوض شده است
و مدتیست که اخبار را نمیشنوم
من و دومرتبه تصمیمهای احساسی
کنار پنجره... بیمار... صبحِ آدینه
دو قلب کوچک همزاد همزمان لرزید
و گفتهاید که عاشقشدن ارادی نیست
تب تکلّف تقدیر زیر و رویم کرد
و خط قرمز دنیای کودکانهی من
و ماندهام که جواب تو را چه باید داد
به ماه یک نفر انگار چشم میدوزد
هزار پرسش و خمیازه پشت خمیازه
هنوز پنجره باز است و باد میآید
به خواب میروم اینجا کنار شومینه
و خوابهای تو دربارهی من است انگار
هنوز آخر این این اتفاق روشن نیست
قالب : پیچک |