سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

پاییز

باران غمت به شیشه می خورد

رویای مرا دو تکه می کرد

از سقف شکسته ی نگاهم

یک قلب رقیق چکه می کرد

من بودم و یک اتاق خالی

یک پنجره برگ خسته ی زرد

یک باغچه ی نحیف و بیمار

یک تاک که سخت سرفه می کرد

یک شاخه ی از درون شکسته

یک فصل پر از جوانه ی یاس

می خورد غرور ریشه ام را

نفرین شده موریانه ی یاس

در قاب غروب روی دیوار

تصویر غریب یک سفر بود

یک لحظه ی پیش سایه ام رفت

این غمزده آخرین نفر بود

من ماندم و صد هراس فردا

فردا پل رو برو شکسته

انگار تمام درد عالم

در پشت سر دلم نشسته

باران غمت به شیشه می خورد

از روزنه باد نوحه می خواند

یک مرد برای آخرین بار

امروز کنار خویش می ماند

رویای تو پشت شیشه می گفت

در کندن جان چه سخت هستم

پاییز رسیده است و ناچار

من زرد ترین درخت هستم

 

 


نوشته شده در سه شنبه 90/12/23ساعت 7:40 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک