سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

((1))
این کوره راه پرت به میخانه می رود
خیر و خوش است آخر ِ این داستان ِبد


هرچند فصل با تو پریدن دروغ بود
پلکم هنوز پیش تو ناچار می پرد


دل خوش نمی کنم که ببینی به چشم خود
از دست تو زمین و زمانم چه می کشد


تو آنقدر شبیه به سنگی که چشمهات
راه نفوذ اشک مرا بسته مثل سد


باید پناه برد به میخانه ها فقط
اینجا کسی نخواست مرا باورم کند


دنیا کلاغ داشت شبیه خرابه ها
دنیای من به وفق مرادت نمی شود


درگیر جنگ بی هدفم با دل خودم
قانون جنگ سرد تورا نیستم بلد


وامانده ام که می شود از تو گریخت یا
کز کرد کنج خاطره های تو تا ابد


حالا نپرس حال کسی را که بی قرار
دلتنگ و سر به زیر به میخانه می رود


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک