سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

انقدر راه نرودور برم می ترسم
چند روزی ست که از پشت سرم می ترسم
مثل شاهی که به فرزند خودش شک دارد
من از اقدام به قتل پسرم می ترسم
طاقتم تاب شده راه سفر مانده و از ....
بارسنگین ِ به روی کمرم می ترسم
روز و شب کنج قفس بودم و عادت کردم
اینک از اینکه دوباره بپرم می ترسم
در دل هول و بلا مانده ام اینک چه کنم ..!؟
به خداوند که از خیر و شرم می ترسم
آتش افتاده به جان ِ تن ِ گندمزارم
فرصتی نیست واز خشک و ترم می ترسم
آتش افتاده به این مزرعه و تنها از
آن زمانی که نماند اثرم می ترسم
انقدر راه نرو دورو برم می دانی...
از بلایی که بیاید به سرم می ترسم


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 6:0 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک