زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

 

 

به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

 

در امتداد جنونم بیا و  رو در رو

به خنده?های عجیبم بخند حرفی نیست

 

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

 

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

 

من از عبور نگاهی شکستهام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

 

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/9ساعت 5:59 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک