زمزمه های یک شب سی ساله
گرفته ابری از اندوه باران آسمانت را تو اما سخت دلگیری چرا در ساعت باران و یا رقص غم انگیز دو دست باد در ساحل و غافل مانده ای من مثل گلدانی ترک خورده تو ای افسانه ای از پر کشیدنهای سیمرغی در این منظومه باید رهبر سیاره ها باشی مرا در حلقه ی دستان خود زنجیر کن یعنی در این دشت مشوش زندگی تکرار خواهد شد در اول عشق از چشمان آدم می شود داخل خداوندا مگر رنج زمین کم بود افکندی به عشق هر چه بادابادها بانونی بارانی
و می خواهد بیارد امتداد گیسوانت را
کسی بر هم زده آرامش در آشیانت را
کشانده سمت دریا کشتی بی بادبانت را
تماشا می کنم دستان سبز باغبانت را
که پشت کوه پنهان کرده ای نام و نشانت را
که تا پیدا کنند آنها مسیر کهکشانت را
بپیچان در تن مردابیم نیلوفرانت را
بگیری سمت گلها لحظه ای عطر دهانت را
و بعد آرام می گیرد سراغ استخوانت را
به روی دوش انسان کوله بار آسمانت را
بزن در استکانم درد تلخ استکانت را
قالب : پیچک |