زمزمه های یک شب سی ساله
مزار، ساعت سه، لحظههای تنهایی صدای تق تق سنگی مدام میآمد درست مثل تو زیباست مثل من هم زشت و خسته از همه وقتی به خانه میآیم نشسته است لب حوض کوچک خانه چقدر بد که نباشی کنار بالینش چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد (ترانهخواندنشان را گلوله باران کرد به خانه میروم اما کدام خانه بگو هنوز میشنوم خاطرات آن شب را فرار من وَ تو حتا ز تانکهای خودی کدام دختر کوچک در انتظار من است زمانه ریشهی شب را نمیکَند هرگز چقدر خوب که این جنگ هرسهمان را کشت
بزن بخوان دو تا آدم تماشایی
و زیر سقف نفسگیر تق تق پایی
فرشتهای ست پر از شهوت هیولایی
لبالب از سرطان زنان هرجایی
و میدود طرف من: سلام بابایی
چقدر بد که نخوانی براش لالایی
کنار خیره ترین مادرِ مقوایی
صدای مبهم و ناجور راهپیمایی )
که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی
فرود بمب میان سه استکان چایی
و مرگ نخل تو با زلفهای خرمایی
که جا گذاشته از خود فقط دو دمپایی
و گور سگپدرانِ دهات بالایی
چقدر پشتِ سرِهم چقدر رویایی
قالب : پیچک |