زمزمه های یک شب سی ساله
تو کنج باغچه، گلهای سرخ می چیدی... ببین چگونه برایت هنوز دلتنگ است چقدر نامه نوشتم ... دلم پر است چقدر دوباره نامه ی من... شهر بی وفا شده است
همین دقیقه، همین ساعت ... آفتاب، درست
کنار حوض، کمی سایه داشت روز نخست
پس از گذشتن یک سال یادم است درست
کسی که بعد تو یک لحظه از تو دست نشست
امید نیست به این شعرهای ساده ی سست
چه خلوت است در این روزها اداره ی پست
نوشته شده در جمعه 91/11/20ساعت
1:7 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |