سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

:

میروم خسته و افسرده وزار

 

سوی منزلگه ویرانه خویش

 

بخدا میبرم از شهر شما

 

دل دیوانه وشوریده خویش

 

میبرم تا که درآن نقطه دور

 

شستشویش دهم از لکه عشق

 

شستشویش دهم از رنگ گناه

 

زین همه خواهش بی جا و تباه

 

میبرم تا زتو دورش سازم

 

زتو ای جلوه امید محال

 

میبرم زنده بگورش سازم

 

تا از این پس نکند یاد وصال

 

..............................................

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست


راز این حلقه زر


راز این حلقه که انگشت مرا

 


اینچنین تنگ گرفته است به بر

راز این حلقه که در چهره او


این همه تابش و رخشندگی است


مرد حیران شد و گفت:


حلقه خوشبختی است ? حلقه زندگی است

همه گفتند مبارک باشد


دخترک گفت دریغا که مرا


باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی


زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر


دید در نقش فروزنده او


روزهایی که به امید وفای شوهر


به هدر رفته ? هدر



زن پریشان شد و نالید که وای


وای ? این حلقه که در چهره او


باز هم تابش و رخشندگی است


حلقه بردگی و بندگی است

 

...............................................................................................................

 

پرنده مردنی است

دلم گرفته است


دلم گرفته است

 

به ایوان میروم و انگشتانم را


بر پوست کشیده ی شب می کشم


چراغ های رابطه تاریکند


چراغ های رابطه تاریکند


کسی مرا به آفتاب


معرفی نخواهد کرد


کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخاهد برد


پرواز را بخاطر بسپار


پرنده مردنی ست


نوشته شده در جمعه 91/11/20ساعت 1:1 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک