سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

چه صبح های بدی، ماه زیر آوار است

دل من از  دلتان چقدر بیزار است

 

ومن نگاه می کنم همش ولی تا ته

همین قسمت ما...عزیز انگار است

 

ومن جدا شدم از دستهات حالاکه

دل تمام مردم شهر خوش یار است

 

چقدر فکر می کنی و چه دیر فهمیدی

که سیصدوشصت و چند روز بعدتوکار است

 

دختری که غزل می فروخت دیشب گفت

که ساعتت روی چند... چشم هام تار است

 

آی روزگار برو ،دست رو دلم نگذار که

تمام دلخوشی من همین بار است

 

خدا هنوز می شنود صدام را پس

برو به کار خودت برس که هشیار است

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/10/19ساعت 4:22 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک