زمزمه های یک شب سی ساله
و اشک های تو من را ببین تکان می داد وچشم های مرا دست آسمان می داد اگرچه روز ولی آسمان سیاه است و دوباره مرد دوباره دوباره جان می داد_ که زن میان شب سیاه گم می شد دوباره حس غریبی مرا تکان می داد و جای دست کثیفی که تو نفهمیدی والتماس دو چشمت اگر امان می داد _بزن خلاص کن این زندگی وحشی را وچشم های نجیبی که هی نشان می داد_ برای بودنش از تو گذشته حالا که جواب گریه من را فقط زمان می داد!
نوشته شده در سه شنبه 91/10/19ساعت
4:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |