زمزمه های یک شب سی ساله
دوشنبه ساعت سه ، ایستگاه راه آهن دوباره وسوسه ی ماندن و تب رفتن دوشنبه ساعت سه آفتاب می تابید نمی شود نروی ؟ نه ! سکوت ، جیغ ترن خطوط ؛ گیج ، قدم های مرد ؛ سرگردان شروع غربت ، واگن ، صدای گریه زن دوشنبه آخر دی ابر ها و باران ها نمانده هیچ برایم نه دوست ، نه دشمن سقوط صندلی و بعد . . . برف می بارید به هیچ زل زده بود و طناب بر گردن چهار سایه خزیدند زیر تابوتم دوشنبه ، ساعت سه ، ایستگاه راه آهن .
نوشته شده در سه شنبه 91/10/19ساعت
4:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |