زمزمه های یک شب سی ساله
خوشا به حال زنی که دو چشم روشن داشت نقاب و صورتکی دلربا تر از من داشت خوشا به حال زنی که همیشه می خندید و یک لباس پر از زرق و برق بر تن داشت همان کسی که به جای سکوت و شعر و غزل همیشه حرف قشنگی برای گفتن داشت نه مثل من که فقط فن شاعری بلدم هزار عشوه و صدها هزار تا فن داشت خوشا به حال زنی که به جای من آمد فقط به خاطر این که دو چشم روشن داشت...
نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت
6:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |