سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

یک خیابان ، هزار عابر منگ ، دست تو ، صورت مرا دیدند
یک نفر زیر لب لعنتم می کرد ، دیگران هِر و هِر ساده خندیدند


قامت غرور من خم شد ، زیر بار نگاه تلخ تو
نم نمک ، نه! سیل باران شد، ناگهان شانه هام لرزیدند


فا، رِ، می ، دو ، سی ، لا ، فا ، زیر سمفونی باد پائیزی
روی سیم های پاره گیتار ، مردمان بی ترانه رقصیدند


صورت چراغ قرمز شد، شمارش معکوس ، بیست و دو
بیست و یک ثانیه به لحظه مرگ ، روی گورم دو تکه قند سائیدند


یک خیابان پر از ارواح ، چهره های سیاه و دهشت زا
روبروی دل تو وباران ، روی گورم غروب پاشیدند


پیش چشم تو خوابیدم ، زیر باران تند شهر رشت
مردم یاوه گو مرا امروز، مرد قصه های غصه نامیدند


فکر تو پیش سنگ قبرم بود ! نه پیش آبروی خودت !
غافل از آخرین غزلم ، شعر من را دوباره دزدیدند


شام ختمم ، سینه های درشت صدها مرغ‌ ، اُرد تازه أی از تو
مردمان شام آبرو خوردند ، توی جاشان چه ساده خوابیدند !!!


صبح فردا هنوز باران است ، شهر زیر چتر رسوایی
یک خیابان ، هزار عابر منگ ، آخرین غزلم ، نامه مرا دیدند


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 7:2 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک