زمزمه های یک شب سی ساله
دختران بندر ، تا آبی چشمهای شما بارها رفته ام ؛
با لنجهای بی لنگر ، بارها رقصیده ام ،
با پاهای سوخته ، در زیر پلکهای شما …
بارها خوابیده ام .
و صبحگاهان با همه شما ؛
از خواب برخاسته ام .
دختران بندر،
تا گرداب چشمهای شما ،
بارها رفته ام .
2)
عشق وحشی است و
عاشق…
راستی کدام خوی مریم را به ارث برده ای؟!!!
که مرا این چنین به صلیب کشیدند،
نگاه کن ، چه سنگین به پای تو نشست،
آن که از روز اول شاهزاده نبود؛
آغوشت را باز کن و مسیحا وار مرا به صلیب کش؛
و به یاد داشته باش!
غروب ها…
یادآور خون من است،
که از وسعت آغوش تو میچکد…
نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت
3:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |