سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله


فروغ فرخزاد

چون سنگها صدای مرا گوش می‌کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی
دست مرا که ساقة سبز نوازش است
با برگهای م‍ُرده هم‌آغوش می‌کنی
گمراه‌تر ز روح‌ِ شرابی و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی
ای ماهیِ طلاییِ مرداب‌ِ خون من!
خوش باد مستی‌ات که مرا نوش می‌کنی
تو دره بنفش غروبی، که روز را
بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی
در سایه‌‌‌ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه‌پوش می‌کنی؟
***


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 8:9 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک