سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

یک آینه هم تشنهء خندیدن من نیست 


وقتی که کسی منتظر دیدن من نیست

بیگـــــانگی از پردهء این پنجــــره پر زد 


اما خبــــــری در پس پاییدن من نیست

انگـــار نه انگـــــار خـــــــدا آدمـمــان کرد


در یکنفــر اندیشهء پرسیـدن من نیست

من غنچــــــه ترین حادثهء کوچهء دردم


افسوس کسی در هوس چیدن من نیست

ــ هی  موجیِِ امواج گل واشدهء عشق


چشمت به تماشای پلاسیدن من نیست ...

بگذار که زنجیر کند شب نفســــــم را


وقتی نفسی غیرت شوریدن من نیست

آی ای دل مجنون شده ام! عابر پاییز!


چیزی به زمستان و به خشکیدن من نیست

 


نوشته شده در یکشنبه 92/9/17ساعت 5:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

حرمت شکست، آینه بندی حرام شد 

فرصت برای عشق نوشتن تمام شد

در کوچه های یخزده اشکی عبور کرد

بغضی نشست، سایه ی غم مستدام شد

 

میگفت: (خسته ای! بنشین تا که بگذرد...

اینقدر زل نزن به من و ما... که بگذرد)

اما پلنگ زخمی چشمم حریص بود

فرصت نداشت ماه از آنجا که بگذرد

 

این بار تا فراز شکستن رساندمش

بر گور خالی ضربانها نشاندمش

یک فاتحه برای دل خویش خواندم و

در لابلای خالی دفتر کشاندمش

 

پُر شد تمام دفتر از آهنگ خشک باغ

از رد پای خسته ی یک قطره اشک داغ

حالا غروب میکنم و گوش میدهم...

می آورد نسیم صدای پَر کلاغ

 

خُردم! ولی صدای شکستن نمی دهم

پیوند را اجازه ی بستن نمی دهم

به این دلی که تو را دیگر سیر دیده است

حتی مجال با تو نشستن نمی دهم

 


نوشته شده در یکشنبه 92/9/17ساعت 5:16 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

نگاه خسته ی شهرم که با من آفتابی نیست 

 

برای پلک های بسته ام افسون خوابی نیست


تلنگر خورده ی انگشت نازای بهارانم


که دیگر در سرم امید بزم بی نقابی نیست


به هر سو می دوانم سر به امید نگاه او


چه امید تباهی چشم ها را هم جوابی نیست


میان کوچه ها گم می شوم دنبال چشمانش


پناهی تا بجویم در کنارش گرچه تابی نیست

 

به هر سو می روم افتان و خیزان در به در در شهر

 

اگرچه مصلحت این نیست کار ناصوابی نیست


غریبی خسته تیپا خورده مفلوک و گرفتارم


که دیگر در سرم امید بزم بی نقابی نیست


رفیقان دشمنان جانی ام گشتند و خونم را


رفاقت ها برایم جز کویری یا سرابی نیست


خیال کوچه باغ کودکی در خاطرم آویخت


و این سودای خامم را بنایی جز خرا
بی نیست


اسیر دست تقدیری مه آلودست دستانم


من آن کوه عزادارم که بر بامم عقابی نیست


نوشته شده در یکشنبه 92/9/17ساعت 5:15 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2   3   4      
قالب : پیچک