سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

-هر چه دارم مال تو

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هر چه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

 

صد دو بیتی صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب نیمایی تمامش مال تو

 

ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدا ی پای رویایی تمامش مال تو

وسعت آرام اقیانوس آرام دلم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

خوب یادم هست گفتی عشق یک بخش است عشق

بخش کردم عشق یکجایی تمامش مال تو

هر سه حرف عشق مثل تو پر از زیبایی اند

حرفهای پر ز زیبایی تمامش مال تو

عشق من عشق زمینی نیست باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو

 

باز هم بیت بد پایان شعرم مال من

بیتهای خوب بالایی تمامش مال تو

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:10 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

-حافظ

ای که در چشم تو صدها غزل آرمیده

چشمه ی شعر و غزل در دل من خشکیده

 

روحم آواره به دنبال صدایی از تو

و تو آرام در آن مقبره آرامیده

 

غزلت جام جنونی ست لبالب از عقل

که هزار عاقل و دیوانه از آن نوشیده

 

پیش از اینها خبری از غزل و عشق نبود

عشق از ابر نگاهت به زمین باریده

 

هستی ام بوی عطش می دهد ای اقیانوس

تشنگی مثل لباسی به تنم پیچیده

 

 

کاش بر خیزی و یکباره بر انگیزانی

مرده ای را که در اعماق دلم خوابیده

 


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:8 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

-دوستت دارم

شب بود در رویا نوشتم دوستت دارم

خورشید سر زد تا نوشتم دوستت دارم

 

در خواب و در بیداری آنشب تا سحر صد بار

بر جاده ی فردا نوشتم دوستت دارم

 

شب بود و هر کس می رسید از دشمنی می گفت

تنها همین تنها نوشتم دوستت دارم

 

با قایق تنهایی ام پاروزنان آرام

بر صفحه ی دریا نوشتم دوستت دارم

 

با واژه هایی مثل باران همصدای ابر

با لهجه ای زیبا نوشتم دوستت دارم

 

یک فصل عشق و مهربانی و غزل رویید

بر هر چه و هر جا نوشتم دوستت دارم


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:8 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

-غریبه

با گامهای بی صدایت ای غریبه

رفتی ولی کو رد پایت غریبه

 

جا مانده ای در خاطرات تلخ و شیرین

اما چه خالی مانده جایت ای غریبه

 

این چشمها همسایه هایی نا شناسند

کو برق چشم آشنایی غریبه

.

دیگر کسی قلب مرا هرگز نلرزاند

بعد از ظهور چشمهایت ای غریبه

 

دیر آمدی و زود رفتی و نگفتم

صد درد دل دارم برایت ای غریبه

 

فرصت نشد تا اسم و رسمت را بپرسم

از آن نگاه با صفایت ای غریبه

 

تو عشق گمنام تمام قرنهایی

می خوانم عمری در هوایت ای غریبه

 

 

 

 

-عریانی عشق است تن پوش غزلهایم

آنقدر خواندم از تو در گوش غزلهایم

 

 

خون تو جریان دارد اینک در رگ هر بیت

تا شعله ور شد بغض خا موش غزلهایم

 

 

شاعر نبودم شعر را چشم تو یادم داد

هرگز نخواهی شد فراموش غزلهایم

 

زیبا اگر می بینی ام باور کن ای زیبا

عریانی عشق است تن پوش غزلهایم

 

رستم دوباره زنده شد بیدار شو سهراب

تا جان دهیم امشب در آغوش غزلهایم

 

افتاده ام روی زبان مردم شهرم

از بس که خواندم از تو در گوش غزلهایم

 

آری تویی خون سیاووش غزلهایم


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:7 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-نامه

چند وقت است که از حال شما بی خبرم

راستش شاعرم و سخت شلوغ است سرم

 

با غزل روز به شب می برم و شبها هم

بی تو از کوچه ی تنهایی خود می گذرم

 

باری از حال من خسته اگر می پرسی

نفسی می کشم و در غم تو غوطه ورم

 

نامه ات باز هم امروز به دستم نرسید

باز دلواپسم و یک شب دیگر پکرم

 

راستی آنهمه دیروز پر از عشق چه شد

کاش می شد که تو را باز به آنجا ببرم

 

باز هم وقت خدا حافظی و دلتنگی ست

باز هم سایه فکنده ست غمی روی سرم

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-آدمها

دلخسته ام از پوچی دنیای آدمها

از پوچی دنیای بی معنای آدمها

 

جایی برای خود در این دنیا نمی بینم

آواره ام در کوچک دنیای آدمها

 

بر لب سلام و خنده در دل دشنه و دشنام

این است معنای محبتهای آدمها

 

نان و دروغ و خون به هم آغشته می گردد

در سفره ی رنگین نا زیبای آدمها

 

تبعیدی ام اما به جرمی که نمی دانم

جرمم چه بود ای آدم ای بابای آدمها

 

یک نامه در دست من است و زیرش امضایی

شکل طناب داری است امضای آدمها


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-مسافر

کو برق چشمهای شما کو محبتی

از گرد راه آمده ام نا سلامتی

 

کو پس کجاست آنکه بگوید خوش آمدی

کو پس کجاست گرمی دست رفاقتی

 

یک لقمه مهربانی و یک کاسه عشق کو

کو سفره ی سخاوت دلهای پاپتی

 

من نیز با زبان شما حرف می زنم

لعنت به این سکوت غم انگیز لعنتی

 

من سایه ام برادر همسایه ی شما ست

نفرین به آنکسی که به من گفت غربتی

 

باز این منم نیامده در حال بازگشت

دیگر برای ماندن من نیست رغبتی

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:5 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-                                                        شمارش معکوس

 

 

یک عمر به دنبال شب و روز دویدیم

در دایره ای بسته به بن بست رسیدیم

 

ما پشت به خورشید به دنبال کمی نور

افسوس که جز سایه ای از خویش ندیدیم

 

در آینه گشتیم به دنبال صدایی

از خویش به جز ناله و آهی نشنیدیم

 

آری نشنیدیم و در این بین عجب بود

نقاش نبودیم ولی درد کشیدیم

 

یک عمر قفس بافت در اندیشه ی ما کرم

پروانه نشد کرم و هرگز نپریدیم

 

تا مرگ فقط فرصتمان چند شماره

معکوس شمردیم و دگر هیچ ندیدیم


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:5 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-شهر لال

باور نمی کنند که این شهر لال نیست

حرفی بزن سکوت من و تو حلال نیست

 

زنجیر بسته اند به پای پرنده ها

یعنی که ما پرنده نداریم و بال نیست

 

عکس درون قاب شده ست آسمان شهر

ای دل بگو تو را به خدا این زوال نیست

 

هیهات بغض حنجره ام را دریده است

اما برای گریه و زاری مجال نیست

 

سد گشته است جاری آواز آبها

ای قطره ها شکستن این سد محال نیست

 

باید گلوی مشترکی شد و داد زد

فرصت برای همهمه و قیل و قال نیست

 

 


نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت 6:4 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2      
قالب : پیچک