سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد


من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد


هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد


هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد


یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
 


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 3:37 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

گله و قامت کوه و شب تابستانی
هی هی خسته ولی شب شکن چوپانی


نی بزن مرد شبان شب پره ها بیدارند
و من بی کس و تنها که خودت می دانی


من به نمناکی چشمان خود عادت دارم
تو چرا خیس تر از مرحمت بارانی؟


همره یکدگر و تشنه ی یک حرف، بگو
من به مانند توام یا تو به من می مانی؟


غزلی خوندم و تا بانگ اذان می خوانم
حرمت چشم نجیبی که نمی خوابانی


لب گشودی و پر از عاطفه با من گفتی:
نفست گرم، جوان! خوب غزل می خوانی


«هم عطش» سنگ صبور غم تو می مانم
راستی پیش دل عاشق من می مانی؟


گله و قامت کوه و شب تابستانی
قلم و دست و دل شاعر خوزستانی


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 3:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

و باز سمـت سکـوتی عمیــق و افتانی
ز خیزش دل طوفانی ام چــه می دانی؟


کتیــــبه های قلم میـــــخی تن من را
که زخم خورده پتکم چرا نمی خوانی ؟


بگو ز دســــت غـم تو چگونه بگریزد
دلی چو گــــــــاو سیاه سپید پیشانی


بگو که درد دلم را چــــگونه داد کشم
به واژه هــــــــای اتو خورده خیابانی


گرفته قلب مرا دست هـشت پایی کور
خزیده روی تــــــنم تپه های مرجانی


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 3:35 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

من اتفاقی دیگرم دردی عجیبم 

با معنی دنیایتان خیلی غریبم


بیزارم از دلخوشکنک هایی که دارید 

از این تب و تاب شماها بی نصیبم


شاید حسادت می کنم با دلخوشی تان 

شاید خودم را گاهگاهی می فریبم


حتی به خود شک می کنم شاید نباشم 

یعنی منم از ریشه تکرار سیبم


آن گاه چشمی سرد می آید کنارم 

دستی به پشتم می زند من روی شیبم


نه نه نمی خواهم که دستم را بگیرید

وقتی که با تنهایی خود هم غریبم 


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 3:34 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

مثل پیغمبری که زاده نشد حرف های نگفته هم دارم

هم خودم را ندیده ام جایی هم خیال « نیامدم » دارم

می توانم همیشگی باشم سهم تنهاترین آدم ها

بروم یا دوباره برگردم هرچه دارم من از خودم دارم

من کتابم نخوانده خواهد ماند جای من توی مشتری ها نیست

با خودم حرف می زنم گاهی خاطراتی از این « شدم » دارم

پشت این روزهای تکراری پرِ یک عادت عجیبم من

بی تو یا دست های من خالی است یا تو را من همیشه کم دارم

بعد از این ماجرای من این است تو نباشی جهان کمی خالی ست

باز با من کسی نخواهد بود باز من میل « می روم » دارم

این صدای من است می افتد ! فکر شاید ندیدنت هستم

من به دنیا نیامدم هرگز من تو را از نبودنم دارم

مثل خطی که هیچ خوانده نشد من دلم از رسالتم خون است

این نوشتن شروع تنهایی است این سکوتی که از قلم دارم


نوشته شده در شنبه 91/9/11ساعت 3:32 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<      1   2      
قالب : پیچک