سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری

 

که اینسان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری

 

دلت می آید آیا از زبانی این همه شیرین

 

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری

 

نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

 

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیا ری

 

چه می پرسی ضمیر شعر هایم کیست آن من

 

مبا دا لحظه ای حتی مرا اینگونه پنداری

 

چه زیبا می شود دنیا برای من اگر روزی

 

تو از آنی که هستی ای معما پرده پر داری

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:48 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تقدیم به استادم خانم دکتر نجفی که مثل چراغی فرا راه بود

در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست

اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست


من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می زن 

تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست


در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من

سردی مکن با اینچنین آتش به جان ای دوست


گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی

حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست


من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم

گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست


یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن

از من من این بر شانه ها بار گران ای دوست


نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت 

بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست


آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری 

من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

-هر بار عزمی داشتم چیزی مرا ...

با هر بهانه در غزلهایم تو را تکرار خواهم کرد

با زنگ نامت این سکوت آباد را آبادخواهم کرد


نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خوام برد

ز آنجا تو را بر خواب این خوشباوران آوار خواهم کرد


هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وا می داشت

اما قسم بر نام تو ان کار را این بار خواهم کرد


دیگر ندارم طاقت دلتنگی دور از تو بودن را

آری همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد


هر جا که باشی در محاق ابرها و دره ها حتی

تا دیدنت هر راه ناهموار را هموار خواهم کرد


یکبار دیگر در تو ای آیینه ی باور نما خود را

می یابم و این خویش در تسلیم را انکار خواهم کرد


 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

هی ! شاعری که آینه قاب ات گرفته است

با من بگو دل ات به چه بابت گرفته است ؟

جرم ات چه بوده است که این سال های دور

حسی شبیه رنج و عذاب ات گرفته است

آرام بخش چشم کدامین پریش موی

تاثیر کرده است که خواب ات گرفته است ؟

مثل انار در جریان بودی و ... همین !

دست کدام حور از آب ات گرفته است ؟

 

زهری که روزگار به ما داد نوش جان !

هی روزگار تیره ! شراب ات گرفته است

 

ای شاعر مغازله ها ! بی خیال شو !

خودکار تازه غسل جنابت گرفته است

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

لیلا جمالی خواه:  

بازی کنیم آقا بیا «بالابلندو »


این شعر را پر می کنم از سنگ و سکو

 


حالا تو چشمت را بگیری، من بگیرم؟!


کی گرگ باشد، کی شود آن بچه آهو؟!


با - لا - بلن - دو 

 اب - رو - کمن - دو 

دخ - تر - قشن - گو 

من گرگ بازی می شوم مثل همیشه


روی شما افتاد آقا آخرین او!


حالا بدو با سرعتی بیش از دو چشمت


وقتی که می چرخد به این سو یا به آن سو


این « دوستت دارم» نبوده جزو بازی


مانند سکّویی به باریکی یک مو!


بیهوده رویش ایستادی تا نسوزی


حتا اگر چسپیده باشی مثل زالو...


دستم به قلبت خورد آقا« جر نزن هیّ!»


تو « سوختی» دیگر ندو این سو به آن سو


حالا تو گرگی هیچ وقت آهو نبودم


بی خود نیا دنبال من آقا و «سُک سُک» 

  


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 7:4 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

تو را برای ابد ترک می‌کنم مریم 

چه حُسن مطلع تلخی برای غم، مریم!


برای من که تو را از تو بیشتر می‌خواست 

چه سرنوشت بدی را زدی رقم، مریم!


پکی عمیق به سیگار می زنم، هرچند 

تو نیستی که ببینی چه می‌کشم! مریم!


همه مرا به خودم واگذاشتند... همه...

همه...

همه...

همه...

حتّی تو هم...

تو هم...

مریم!


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 7:2 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

یک خیابان ، هزار عابر منگ ، دست تو ، صورت مرا دیدند
یک نفر زیر لب لعنتم می کرد ، دیگران هِر و هِر ساده خندیدند


قامت غرور من خم شد ، زیر بار نگاه تلخ تو
نم نمک ، نه! سیل باران شد، ناگهان شانه هام لرزیدند


فا، رِ، می ، دو ، سی ، لا ، فا ، زیر سمفونی باد پائیزی
روی سیم های پاره گیتار ، مردمان بی ترانه رقصیدند


صورت چراغ قرمز شد، شمارش معکوس ، بیست و دو
بیست و یک ثانیه به لحظه مرگ ، روی گورم دو تکه قند سائیدند


یک خیابان پر از ارواح ، چهره های سیاه و دهشت زا
روبروی دل تو وباران ، روی گورم غروب پاشیدند


پیش چشم تو خوابیدم ، زیر باران تند شهر رشت
مردم یاوه گو مرا امروز، مرد قصه های غصه نامیدند


فکر تو پیش سنگ قبرم بود ! نه پیش آبروی خودت !
غافل از آخرین غزلم ، شعر من را دوباره دزدیدند


شام ختمم ، سینه های درشت صدها مرغ‌ ، اُرد تازه أی از تو
مردمان شام آبرو خوردند ، توی جاشان چه ساده خوابیدند !!!


صبح فردا هنوز باران است ، شهر زیر چتر رسوایی
یک خیابان ، هزار عابر منگ ، آخرین غزلم ، نامه مرا دیدند


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 7:2 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

وارث تمام اضطرابهای من سلام


لیلی قشنگ خوابهای من سلام


کودک اتل متل توتوله ات چه شد


ای بلوغ التهابهای من سلام


من بهشت را نچیده ام ولی ؛ پشت چشمهام


شاعری سروخته*؛ عذابهای من سلام


زندگی یکی نبود ؛
بود ؛کودتا ؛عشق


عشق ؛کربلای انقلابهای من سلام


من چقدر دیر می رسم به آخر کتاب


تو؛ سلام آخر کتابهای من سلام


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 7:1 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


اگر سفر بروی بی خبر، زبانم لال
بمانده آهِ دلم پشت در،زبانم لال


هزار سال گذشت از قرار دیدنمان
تو رفته ای که نیایی مگر؟ زبانم لال


مگر نه اینکه تو خورشید آسمان منی
چگونه شبم بی تو شد سحر؟ زبانم لال


هنوز مانده بفهمم تو شاعرم کردی
نگفتم از تو، از این بیشتر؟ زبانم لال


بگو که دل بکنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، تو یک نفر، زبانم لال


زده ست چوب حراج این غزل به احساسم
تو را اگر که نبینم؟ اگر...؟ زبانم لال


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 6:59 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

اگر سفر بروی بی خبر، زبانم لال
بمانده آهِ دلم پشت در،زبانم لال


هزار سال گذشت از قرار دیدنمان
تو رفته ای که نیایی مگر؟ زبانم لال


مگر نه اینکه تو خورشید آسمان منی
چگونه شبم بی تو شد سحر؟ زبانم لال


هنوز مانده بفهمم تو شاعرم کردی
نگفتم از تو، از این بیشتر؟ زبانم لال


بگو که دل بکنم از تمام آدم ها
نگو فقط ز تو، تو یک نفر، زبانم لال


زده ست چوب حراج این غزل به احساسم
تو را اگر که نبینم؟ اگر...؟ زبانم لال


نوشته شده در چهارشنبه 91/9/29ساعت 6:58 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
قالب : پیچک