سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

دوشنبه ساعت سه ، ایستگاه راه آهن

دوباره وسوسه ی ماندن و تب رفتن


دوشنبه ساعت سه آفتاب می تابید

نمی شود نروی ؟ نه ! سکوت ، جیغ ترن


خطوط ؛ گیج ، قدم های مرد ؛ سرگردان

شروع غربت ، واگن ، صدای گریه زن


دوشنبه آخر دی ابر ها و باران ها

نمانده هیچ برایم نه دوست ، نه دشمن


سقوط صندلی و بعد . . . برف می بارید

به هیچ زل زده بود و طناب بر گردن


چهار سایه خزیدند زیر تابوتم

دوشنبه ، ساعت سه ، ایستگاه راه آهن . 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/10/19ساعت 4:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 


یک امتحان و کمی نمره

از چند درس که سنگین بود

تنها همین و خدا حافظ

در زندگی هدفم این بود


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:57 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تقدیم به خواهرم

هوای عاشقی تارا هوای دیگری دارد
سکوت چشم ها تو صدای دیگری دارد

چرا یک شب فقط یک شب نمی آیی به خواب من
خیالت شاید این شب ها سرای دیگری دارد

دل من زیر پای تو به جرم عاشقی له شد
ولی جرم من ای ظالم سزای دیگری دارد

تو گفتی دوستت دارم ببین از من نشو دلگیر
دروغ از تو شنیدن هم صفای دیگری دارد

خدایا گرچه کفراست این ولی باورکن این شبها
دلم کافر شده زیرا خدای دیگری دارد


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:54 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

می خواهم از تصور این ترس بگذری

در من دوباره حس تغزل بپروری


آئینه را درست و حسابی نگاه کن

شاید مرا دوباره به خاطر بیاوری


من در تو بودم و تو مرا خط خطی شدی

تو آدمی شبیه شغالی چرا خری؟


من، این شغال پیر چرا فکر می کنم

باید مرا به خاطر بودن بیاوری


من چیستم که لایق بودن نبوده ام

یا بوده ام به خاطر یک بود سرسری


ول کن کمیسیون پزشکی مزخرف است

اسکیزوفرنی ام ولی از نوع دیگری


شاید مرا به خاطر شعرم سقط کنند

شاید تو را به خاطر زیبائی ات پری


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

میریزم از گلوی خیابان به پای هیچ

از شب گریز مردم نادان به پای هیچ


در خواب این کویر مجازی هزار سال

چرخیده ایم در پی طوفان به پای هیچ


- من- ایستاده روی درختی پر از کلاغ

گیج است این- قناری کر- از صدای هیچ


باید به انتظار کدام اتفاق بود؟

خالیست جای حادثه ، خالیست جای هیچ


،،،،،تکرار می شود من بدبخت در زمان

من ، دیگر از مسیر همیشه نرو ، بپیچ

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:52 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 


دنیا به روی سینه
ی من دست رد گذاشت

برهرچه آرزو به دلم بود سد گذاشت


مادر دوسیب چید به من داد و گفت:عشق

این را به پای هرکه فرا می رسد گذاشت


من سیب زرد خاطره را گاز می زدم

او سیب سرخ حادثه را در سبد گذاشت


قبل از تولدم به سه تا نقطه می رسید

اما به جای روز تولد عدد گذاشت


دنیا شنیده بود که من شعر می شوم

ناچار روی سینه
ی من دست رد گذاشت.


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

شاید که سفره های پر از نان برای بعد 

در خانه فقر آمده،ایمان برای بعد


یک روز دوست پشت در خانه اش نوشت: 

ما خسته ایم، دیدن مهمان برای بعد


یک کوچه درکنار من و کودکی بکش 

تصویر مرد پیر خیابان برای بعد


جا مانده است دفتر فریاد در حیاط 

فرصت دهید، بارش باران برای بعد


هرگز کسی ندید که یخ زد نگاهمان 

هرگز کسی نگفت زمستان برای بعد


پرواز، این همیشه ترین ، پیش روی ماست 

یک عمر پشت میله ی زندان برای بعد


شاید برای بعد، کسی از تبار من

بهتر بگوید عاطفه، انسان برای بعد


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

(( ای رفیق ))

گوش من لطف کن بیا کر باش

چشم من مرحمت کن و تر باش

دل من دست از سرم بردار

فکر یک سینه , جای دیگر باش

ای بهار اعتراض وارد نیست

پشت تقویم فصل آخر باش

ای زلال همیشه تکرارم

آینه , اندکی مکدر باش

و تو ای عشق  , اعتبار غزل

لا اقل یک دروغ بهتر باش

روی من را زمین بیندازید

پشت من را رفیق خنجر باش

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

چقدر زور من این مرد را نمی خواهم

من این غریبه ی بی درد را نمی خواهم

کسی که از سر یک رسم خشک وتکراری

گلی برای من آورد را  نمی خواهم

ودلخوشم به همین روزهای تار خودم

چراغ و آینه ی زرد را نمی خواهم

من این کسی که فقط با دلار و پول و زمین

مرا مقایسه می کرد را نمی خواهم

برای زندگیم عشق و شاعری کافی است

غذای گرم و دل سرد را نمی خواهم....


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:50 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خوشا به حال زنی که دو چشم روشن داشت

نقاب و صورتکی دلربا تر از من داشت

خوشا به حال زنی که همیشه می خندید

و یک لباس پر از زرق و برق بر تن داشت

همان کسی که به جای سکوت و شعر و غزل

همیشه حرف قشنگی برای گفتن داشت

نه مثل من که فقط فن شاعری بلدم

هزار عشوه و صدها هزار تا فن داشت

خوشا به حال زنی که به جای من آمد

فقط به خاطر این که دو چشم روشن داشت...


نوشته شده در دوشنبه 91/10/11ساعت 6:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
قالب : پیچک