زمزمه های یک شب سی ساله
من میروم با کولهبار نام و ننگم سودی ندارد جنگ با نیرنگ دنیا بیهوده میکوشم به چنگ آرم دلت را من سنگسار مردمان عصر خویشم مزار، ساعت سه، لحظههای تنهایی صدای تق تق سنگی مدام میآمد درست مثل تو زیباست مثل من هم زشت و خسته از همه وقتی به خانه میآیم نشسته است لب حوض کوچک خانه چقدر بد که نباشی کنار بالینش چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد (ترانهخواندنشان را گلوله باران کرد به خانه میروم اما کدام خانه بگو هنوز میشنوم خاطرات آن شب را فرار من وَ تو حتا ز تانکهای خودی کدام دختر کوچک در انتظار من است زمانه ریشهی شب را نمیکَند هرگز چقدر خوب که این جنگ هرسهمان را کشت نجمه زارع شادروان تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت.... اینجا دلم برای تو هی شور میزند اخبار گفت شهر شما امن و راحت است حیفند روزهای جوانی... نمیشوند من نیستم بیا و فراموش کن مرا بگذار من شکسته شَوَم تو صبور باش من دست شسته ام ز غرورم برای تو چقدر خسته ام از این دقیقه های پاپتی از امتداد خسته ی کلاف بی عدالتی بهار می شود و ما دوباره سبز می شویم تمام می شود تمام فصل بی عدالتی چقدر سر سپرده ی دروغ دلقکان شدن چقدر خام عشوه ی عروسکان ساعتی همیشه صفر سهم ما و بیست سهم دیگران به جرم دست و پا زدن در این کلاس لعنتی کلاغ پر، پرنده پر، فرشته پر، ستاره پر از این زمین یخ زده، از این هوای لعنتی گلدان کوچک گل رز، پنجره و تو چادرسیاه روی سرت،مثل اینکه … آه چرا نمی شود بگویم از شما؟ علامت سئوال نمی شود بگویم از شما چرا؟ علامت سئوال به هر طرف که می روم مقابل من ایستاده است همیشه مثل سنگ، زیر یک عصا :علامت سئوال تو آنطرف کنار خط فاصله نشسته ای و من در این طرف در انتهای جمله با علامت سئوال نمی شود به اینطرف بیایی آه نه به من نگو دو نقطه بسته راه جمله را علامت سئوال نخواستند آه من و تو به هم ….ولی برای چه برای چه نخواستند مادو تا.. علامت سئوال تو رفته ای و…ردپای تو که مانده است به روی صحنه، بعد واژه ی کجا…علامت سئوال دوباره شاعری که داخل گیومه بود می گریست و بین هق هق شکسته شش هجا علامت سئوال طیبه آزاد بخش: مرا ببر به رسیدن ،بکش مرا به صلیب
دیگر نمیخواهد دلم با خود بجنگم
وقتی خیانت میکند با من تفنگم
هر شب چنین بر خاک میافتد پلنگم
آیینه حتا میزند هر روز سنگم
بزن بخوان دو تا آدم تماشایی
و زیر سقف نفسگیر تق تق پایی
فرشتهای ست پر از شهوت هیولایی
لبالب از سرطان زنان هرجایی
و میدود طرف من: سلام بابایی
چقدر بد که نخوانی براش لالایی
کنار خیره ترین مادرِ مقوایی
صدای مبهم و ناجور راهپیمایی)
که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی
فرود بمب میان سه استکان چایی
و مرگ نخل تو با زلفهای خرمایی
که جا گذاشته از خود فقط دو دمپایی
و گور سگپدرانِ دهات بالایی
چقدر پشتِ سرِهم چقدر رویایی
به کبوتربگو قفس یعنی...
پربکش.مرگ زودرس یعنی...
اینکه درتوبه توی من قفسیست
که منم توی آن قفس یعنی...
ما فقط چندروزمیرقصیم
توی جامی شراب گس یعنی
زندگی
چیز قابل عرضیست
مرگ در طول یک هوس!یعنی زندگی کردنِ شبیهِ همه
مردنِ مثل هیچکس یعنی ...
(آب میبلعدت ومیبخشی زندگی را به خارو خس یعنی...)
2
تو درختی تناوری اما
با تبر میشوی هرس یعنی...
3
من وتو هردوخورده ازپشتیم
مشترک بودن دو حس
یعنی
اینکه شیرینی و جهان مگسیست
اینکه ما رامکیده پس یعنی باید از این عقاب کش بپریم
تابه دنیای بیمگس یعنی...
4
با طنابی که بر گلو داریم
صحبت از راه پیش و پس
یعنی که اجل هردو سو معلق توست
وبه فریاد من برس یعنی...
5
روی این چارپایه فهمیدم
اینکه پا میکشد نفس یعنی...
6
...وتو جاری شدی به ذهن خزر
من شدم کوششی عبث یعنی تیر آرش به سینهی من خورد
پل فرو ریخت که( ارس) یعنی...
7
این کبوتر چه عاشقانه پرید
جسدی گوشهی قفس یعنی
غیر از تو، من به هیچ کس انگار هیچ وقت....
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...
من باروم نمی شود اخبار هیچ وقت ...
این روزها دومرتبه تکرار، هیچ وقت
کی بودهام برات سزاوار؟... هیچ وقت
جوری بمان همیشه که انگار هیچ وقت
افتاده ام چو قطره شبنم به پای تو
ای نارفیق و با همه من غریبه تر
با من بمان: غریبه درد آشنای تو
زین روز های خسته ملولم بیا ببین
این دل چگونه میشکند زیر پای تو
گفتی تو هم شکسته دلت مثل من ولی
باور نمیکند دلم این ادعای تو
گفتی صبور باش صبورم ولی چه سود
عمری منم و حسرت یک دم وفای تو
میبخشمت برو به دلم پشت کن برو
بخشید دل تو را به گذشت از خطای تو
یک روز می رسد که ببینی میان ما
یک فاصله است و چشم تری از جفای تو
من میروم شبی و تو می مانی و همین
مشتی غزل و روح من آنشب رهای تو
شاید دوباره تر شود این گونه ها ز اشک
از حسرت تو بغض تو شاید جفای تو
یک شب به عشق میرسد آخر دلت ولی
آن شب هنوز میتپد این دل برای تو
ایوان خط کشی شده سمت بهار رو
یک صندلی و قهوه ی تلخی که صرف شد
حالا، ورق بزن دو سه صفحه «حیات نو»
بعداً بلند شو، تو بیا!-بی کلاه و چتر-
از پله ها به سمت خیابان...-پیاده رو-
دستی دراز کن، و بگو:-«مستقیم!...»بعد
یک ایستگاه مانده به آخر پیاده شو:
من منتظر نشسته و سیگار می کشم
اینجا به روی نیمکتی، رو به روی تو
بادی عجیب می وزد اینجا، شروع کن
یک اسلحه درآر، تو از جیب پالتو!
در زیر قار قار کلاغان نشانه کن
یا سمت قلب...یا که به سمت شقیقه وُ...
شلیک کن به من!...و بدون معطلی
برگرد سمت دیگر این پارک...و برو
مهتاب می شوی وسط یک شب سیاه
من حوض می شوم و تو لبریز می شوی
حالا طلوع میکنی از مشرق گناه
خورشید می شوی و مرا خیره میکنی
مهتاب می شوم که فقط هی تو را نگاه
گفتی غروب هم که بیاید نمیروی
اما غروب آمد و رفتی و هیچگاه…
دختر تمام کوچه ی مان را قدمزنان
با چشمهای خیس و نگاهی که گاهگاه
با چشمهای منتطرم می نویسمت
چادر سیاه روی سرت مثل اینکه آه
تو ای تمامی بودن،مسیح روز غریب
مرا بران زبهشت و دوباره حوا کن
فقط بخاطر چشمت ،فقط بخاطر سیب
مرا ببر به زمین و دوباره جانی کن
تو ای بها نه ی چیدن،جنو ن عشق و فریب
مرا بمیر به جرم دوباره زنده شدن
از التهاب لبانی که بوسه های مهیب
ببین دوباره دو چشمم به درد الودست
بخوان دوباره برایم دعای امّن یجیب
بیا و قصه ی مارا دوباره حادثه کن
مرا بران ز بهشت و مرا بکش به صلیب
قالب : پیچک |