زمزمه های یک شب سی ساله

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم
 
تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن
تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم
 
مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم
یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم
 
کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم
تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم
 
تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم


نوشته شده در یکشنبه 92/7/28ساعت 5:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

می‌نشینم کنار قبری که ...
غرق اشکم، شبیه ابری که ...

بی‌قرارم چو مرغ پَر کنده
رفته از من قرار و صبری که ...

رفته‌ای؛ جایِ بودن‌ت خالی است
زخم بر سینه‌ی ستبری که ...

آه! آهو! چرا شکار شدی؟
جز به چنگال کُند ببری که ...

کاش می‌شد که اختیاری بود
مرگ، این ناگزیر جبری که ...


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:32 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

تو کز نجابت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی؟
ببین! سراغ مرا هیچ‌کس نمی‌گیرد
مگر که نیمه شبی، غصه‌ای، غمی، چیزی
 
تو هم که می‌رسی و با نگاه پُر شورت
نمک به تازه ‌ترین زخم‌ هام می ‌ریزی
 
خلاصه حسرت این ماند بردلم که شما
بیایی و بروی ، فتنه برنیانگیزی
 
بخند ! باز شبیه همیشه با طعنه
بگو که: آه! عجب قصه‌ی غم‌انگیزی
 
بگو که قصد نداری اذیتم بکنی
بگو که دست خودت نیست تا بپرهیزی
 
ولی.. . ببین خودمانیم مثل هر دفعه
چرا به قهر، تو از جات برنمی‌خیزی؟
 
نشسته‌ای که چه؟ یعنی دلت شکست؟هم‌این؟
ببینمت... ولی انگار اشک می‌ریزی
 
عزیز گریه نکن ، من که اولش گفتم:

تو از نجابت صدها بهار لبریزی


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:31 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

یک نامه ام، بدون شروع و بــــدون نام

امروز هـم مطابق معمـــــول ناتمــــام

خوش کرده ام کنارتو دل وا کنم کمی

همسایه ی همیشه ی ناآشنا؛سلام

ازحال و روز خودکه بگویم،حکایتی است
یک صفحه زندگانی بی روح و کم دوام

جــویای حال از قلــم افتاده ها مباش
ایام خوش خیالی و بی حالی ات،به کام!

دردی دوا نمی کنــد از متن تشــنه ام
چیزی شبیه یک دل در حــال انهــــدام

در پیشگــاه روشــن آییــنه می زنـــم
جامی به افتخــــار تو با بــاد روی بــام

باشد برای بعد اگر حرف دیگری است
تا قصه ای دوباره از این دست، والسلام


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

بده به دست من این بار بیستونها را 

که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را


بگو به دفتر تاریخ تا سیاه کند 

به نام ما همه ی سطرها، ستونها را


عبور کم کن از این کوچه ها که می ترسم 

بسازی از دل مردم کلکسیونها را


 منم که گاه به ترک تو سخت مجبورم

 

 

 تویی که دوری تو شیشه کرده خونها را

میان جاده بدون تو خوب می فهمم


نوشته‌های غم انگیز کامیونها را  !


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:28 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

در خانه‌ی من عصر غم‌انگیز بدی ست
در پشت بهارها چه پاییز بدی ست


از مهر و محبت شما می‌ترسم
ثابت شده است عاشقی چیز بدی ست


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:27 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

بازم دارم بچه میشم مثل قدیمای قدیم
مثل همون روزی که ما به این محله اومدیم


دوره ی هف سنگ سه قاپ دوره ی شوت یه ضرب و گل
رقص عزیز تیله ها طلوع هف رنگ یه پل


آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود


تنهاتر از همیشه ام به تو نمیشه راس نگفت
نمیشه این حقیقت رو راحت و بی هراس نگفت


تنها تر از همیشه ام از نفس افتاده ترین
بچه ی بچه ام هنوزم ساده ترین ساده ترین


آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود


رفتی و بی تو کوچه اون کوچه ی آشنا نشد
بی تو محلمون پر از صدای بچه ها نشد


نها منم که کوچه رو مثل قدیما دوس دارم
منم که چارشنبه سوری فشفشه بیرون میارم


آخ ! اگه تو مونده بودی دنیا یه جور دیگه بود
کوچه به اون قشنگی که همین ترانه میگه بود

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:26 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

کاش می شد یادم برهکوچه های آشتی کنون
صدای قشنگ زنگ دوم نامه رسون


کاش می شد یادم بره اون همه لحظه های ناب
اون تبسم صمیمی ، رو لب عکس تو قاب


 
کاش می شد یادم بره جای تو اینجا خالیه
نفست هم نفسم نیست ‚ بودنت خیالیه


کاش می شد اما نمیشه ‚ تو همیشه با منی
مثل یه زخم مقدس من رو آتیش می زنی


 
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز


بی تو دورم از خودم ‚ رو صورتم ماسک منه
 
من ِ من بی تو فقط ، گاهی به من سر می زنه


گفتی : بر می گردم و چه دلنشین بود این دروغ
رفتی و تنها شدم میون این شهر شلوغ


بی تو تو سفره ی من چیک چیک استکان نموند
بی تو هیچ رهگذری تو کوچه مون غزل نخوند


 
خودت رو نشون بده تنها برای یک نفس
پای این سفره بشین یه استکان همین و بس


 
اونور این استکان ‚ بازم کنارمی ‚ عزیز
استکان بعدی رو با دستای خودت بریز


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:25 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

چه ضیافت غریبی ، من و گیتار و ترانه
جای تو : یه جای خالی ، شعر من شعر شبانه
هرم خورشیدی چشمات ، من رو آب کرد تموم کرد
لحظه ی ناب پریدن ، با یه دیوار رو به روم کرد

گوش بده !‌ ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست
 

تو ضیافت سکوتم ، تو اگه قدم بذاری

می بینی از تو شکستم ، اما تو خبر نداری
بی تو از زمزمه دورم ، بی تو از ترانه عاری
زخم تو : زخم همیشه ، اینه تنها یادگاری

گوش بده !‌ ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:24 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

آبجی‌ ! قدِ یه‌ نخود چشمات‌ُ بنداز به‌ دِلم‌ !
بی‌تو من‌ عینهو مثل‌ِ یه‌ سِجِلدِ باطلم‌ !


به‌ چراغ‌ِ گُذرِ مستای‌ نصفه‌ شب‌ قسم‌،
که‌ کتک‌ خورده‌ی‌ این‌ زمونه‌ی‌ هلاهلم‌ !

بازو رُ نیگا نکن‌ ما لِه‌ِتیم‌ ! آبجی‌ خانوم‌ !
کفترام‌ فقط‌ به‌ عشق‌ِ تو می‌شینن‌ روی‌ بوم‌ !


بومتون‌ لَب‌ به‌ لَب‌ِ با بوم‌ِ ما ، خودت‌ بگو،
آخه‌ چی‌ می‌شه‌ تو هَم‌ بیای‌ بشینی‌ رو به‌ روم‌ ؟

سَنَدِ منگوله‌دارِ دلمون‌ وَقف‌ِ شُما !
کفترای‌ جَلدمون‌ ارزونی‌ِ سقف‌ِ شُما !


ما زمین‌ْخورده‌ی‌ اون‌ چشمای‌ عاشق‌کشتیم‌ !
نمی‌بینی‌ ما رُ امّا عُمریه‌ دِلخوشتیم‌ !

آبجی‌ جون‌ ! دوس‌ ندارم‌ که‌ آبجی‌ جون‌ صدات‌ کنم‌ !
یه‌ اشاره‌ کن‌ تا حتّا جونم‌ُ فدات‌ کنم‌ !


آخه‌ قربونت‌ بِرَم‌ ! وقتی‌ تو کوچه‌ راه‌ می‌ری‌،
یه‌ کم‌ آسّه‌تر برو ! اَمون‌ بده‌ نگات‌ کنم‌ !

ما که‌ جزغاله‌ شُدیم‌ بَس‌که‌ آتیش‌ سوزوندی‌ تو !
کفترِ جَلدت‌ُ از رو پُشت‌ِبوم‌ پَروندی‌ تو !


به‌ خیالت‌ دِل‌ِ کفتربازا کاروون‌سَراس‌ ؟
نه‌ عزیز ! این‌جوری‌ نیس‌ که‌ تو دِل‌ِ ما موندی‌ تو !

سَنَدِ منگوله‌دارِ دلمون‌ وَقف‌ِ شُما !
کفترای‌ جَلدمون‌ ارزونی‌ِ سقف‌ِ شُما !


ما زمین‌ْخورده‌ی‌ اون‌ چشمای‌ عاشق‌کشتیم‌ !
نمی‌بینی‌ ما رُ امّا عُمریه‌ دِلخوشتیم‌ !

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/23ساعت 8:22 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
قالب : پیچک