زمزمه های یک شب سی ساله

آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگم این آیه ها ی آبی
دریاهای بی تابی

آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگم این آیه ها ی آبی
دریاهای بی تابی

آبی یعنی دل من
دریایی که اسیره این چهره ی تقدیره که رنگ از تو میگیره

وقتی که خیره میشم به عمق حوز کاشی
حس میکنم تو هستم حتی اگه نباشی
من رنگ گنبدا رو چشمای تو میبینم
سجدم به جانب توست اینه معنای دینم


آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگم این آیه ها ی آبی
دریاهای بی تابی

دل خسته ام از اینجا از آدمای دنیا
همین امروز و فردا دل میزنم به دریا
دل میزنم به دریا
رنگ تو رو میپوشم
از عمق آبی عشق چشم تو رو مینوشم

آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگم این آیه ها ی آبی
دریاهای بی تابی

آبی آبی مهتابی
آبی تر از هر آبی
از چشمای تو میگم این آیه ها ی آبی
دریاهای بی تابی


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:40 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


تو چشمتون چه قصه ها

نگاهتون چه آشناس

اگه بپرسین از دلم

می گم گرفتار شماس

نگاهتون پیش منه

حواستون جای دیگس

خیالتون اینجا که نیست

پیش یه رسوای دیگس

نفس نفس تو سینه ام

عطر نفس های شماس

اگه که قابل بدو نین

خونه ی دل جای شماس

می میرم از حسادت

دلی که دلدار شماس

کاش می دونستم اون کیه

که این روزا یار شماس


خوشا به حال اون کسی

که توی رؤیای شماس

شما گناهی ندارین

این روزگار بی وفاس

تو خلوت شبونه ام

خالی فقط جای شماس

تو جام می تموم شب

نقش دو چشمای شماس


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:40 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

رو می کنم به آینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده
اوج بلند بودنم

رو می کنم به آینه
من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم
این آینه ست یا که منم

من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک
خالی از معنای آدم شده ایم

دنیا همون بوده و هست
حقارت از ما و منه
وگرنه پیشِ کائنات
زمین مثل یه ارزنه

زمین بزرگ و باز نیست
دنیای رمز و راز نیست
به هر طرف رو می کنم
راهِ رهایی باز نیست


من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده ی خاک خاکِ نا پاک
خالی از معنای آدم شده ایم

دنیا کوچک تر از اونه
که ما تصور می کنیم
فقط با یک عکس بزرگ
چشمامونو پُر می کنیم

به روز ما چی اومده
من و تو خیلی کم شدیم
پاییز چقدر سنگینی داشت
که مثل ساقه خم شدیم


من و ما کم شده ایم
خسته از هم شده ایم
بنده خاک خاکِ ناپاک
خالی از معنای آدم شده ایم


رو می کنم به آینه
رو به خودم داد می زنم
ببین چقدر حقیر شده
اوج بلند بودنم

رو می کنم به آینه
من جای آینه می شکنم
رو به خودم داد می زنم
این آینه ست یا که منم

 


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

اگرچه جای دل دریای خون در سینه دارم

ولی در عشق تو دریایی از دل کم می آرم

اگرچه روبروئی مثل آئینه با من

ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن

نه یک دل نه هزار دل همه دلهای عالم

همه دلها رو میخوام که عاشق تو باشم

توئی عاشق تر از عشق

توئی شعر مجسم

تو باغ قصه از تو سحر گل کرده شبنم

تو چشمات خواب مخمل

شراب ناب شیراز

هزار میخونه آواز

هزارو یک شب راز

میخوام تو رو ببینم

نه یک بار نه صد بار به تعداد نفسهام

برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشما رو میخوام

تو رو باید مثل گل

نوازش کرد و بوئید
با هرچی چشم تو دنیاست فقط باید تو رو دید

تو رو باید مثل ماه رو قله ها نگاه کرد

با هرچی لب تو دنیاست تو رو باید صدا کرد

میخوام تو رو ببینم

نه یک بار نه صد بار به تعداد نفسهام

برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشما رو میخوام


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه

نگام کن که دوست دارم نگاتو

خوب میشناسم صداتو

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه

من از عشق من از فقر

تو با من آشنا شو

من از شعر من از شب

تو با من هم صدا شو

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه

من از گل من از خاک

تو از بالای بالا

دلم گرم دلم پاک

ولی رسوای رسوا

شکستم گسستم

به خاک و گل نشستم

سلامی کلامی

به که نازم که خستم

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه

صدام کن صدام کن

دلم تنهای تنهاست

بخندون نگریون که چشمم مثل دریاست

شکستم گسستم

به خاک و گل نشستم

سلامی کلامی

به که نازم که خستم

من از عشق من از فقر

تو با من آشنا شو

من از شعر من از شب

تو با من هم صدا شو

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه

غریبه آی غریبه آی غریبه

عجب چشمای تو عاشق فریبه


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

امروز که محتاج توام جای تو خالیست


فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

بر من نفسی نیست ، نفسی نیست

در خانه کسی نیست

نکن امروز را فردا

بیا با ما که فردایی نمی ماند

که از تقدیر و فال ما

در این دنیا کسی چیزی نمی داند

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم به تو بر می خورم اما

در تو شده ام گم به من دسترسی نیست

نکن امروز را فردا

دلم افتاده زیر پا

بیا ای نازنین ای یار

دلم را از زمین بردار

در این دنیای وانفسا

تویی تنها ، منم تنها

نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا تا ما

امروز که محتاج توام جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در این دنیای نا هموار

که می بارد به سر آوار

به حال خود مرا نگذار

رهایم کن از این تکرار

آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است

حیثیت این باغ منم

خار و خسی نیست


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 2:34 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 



همیشه خوب، همانی‌که فکر می‌کردم


و گاه بهتر از آنی که فکر می‌کردم


مرا ببخش که بسیار پاک‌تر بودی


تو از تمام زنانی که فکر می‌کردم


شب گذشته تو بودی و خاطرات تو بود


به هر زمان و مکانی که فکر می‌کردم


شب گذشته مرور تو بود در ذهنم


شب پر از هیجانی که فکر می‌کردم


چه خوب می‌شد اگر که به آن دو چشم شگفت


شبانه روز بدانی که فکر می‌کردم


بدون تو به پر کاه هم نمی‌ارزید


به این دو روزة فانی که فکر می‌کردم

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:15 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


برای همة مادران دنیا
از جنس مادران قدیمی‌ست مادرم


حوض حیاط فکرم و مهتاب باورم


در قرن بی‌قوارة آهن هنوز هم


بر پشت‌بامِ خشتی مادر کبوترم


یک‌بار هم نگفت، چرا من تمام روز


در فکر و ذکر بازی‌ام و نان نمی‌خرم


سی‌سال پیش بود و من امشب به جای آن


یک جعبه بوسه می‌خرم و هدیه می‌برم


او پخش می‌کند همة جعبة مرا


بین نواده‌هایش، از جمله دخترم


با بیست‌های مشق و ریاضی دوباره باز


لبخند را به صورت ماهش می‌آورم


با بیست‌های دخترم و صفرهای خود


شرمنده از محبت سرشار مادرم


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:14 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 



شنیدم باز هم، زن‌های کوچه! تلخ و بدخویید


شنیدم باز هم پشت سر من راست می‌گویید

!
شنیدم عشق ما را چشم در چشم شلوغ شهر


میان بوسه‌های گیج و رازآلود می‌جویید


زنان دلهره! با خود همیشه فکر می‌کردم


شبیه چشم‌های سر به زیرِ عشق کم‌رویید


شما هرروز و هرشب توی مشت کوچه محبوسید


که می‌گویید... می‌خندید... می‌گریید... می‌مویید


شکسته خواب‌هایم را صدای استکان‌هاتان


که پشت پلک‌های من همیشه ظرف می‌شویید


صدای خنده‌هاتان توی گوش خانه می‌پیچد


شما در آشپزخانه، سالن، ای وای، هرسویید

...
و بعد از ظهر وقتی از اداره خسته می‌آیم


میان زخم‌های من چه بی‌هنگام می‌رویید
ê
هزاران بار گفتم «دوستت دارم»؛ و بی‌پروا


هزاران بار می‌گویم، دهانم را نمی‌بویید؟!


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:13 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )



باید که واژه‌های تنت را غزل کنم


و عشق را برای تو ضرب‌المثل کنم


یک لحظه هم برای خودم زندگی کنم


یک لحظه هم مطابق میلم عمل کنم


از فاتحان قلة دست تو نیستم


حتی اگر که با همه دنیا جدل کنم

 


این قصه هم به سمت نرفتن نمی‌رود


وقتی به تو تمام خودم را بدل کنم


وقتی که حرف مردم این شهر این شده


باید از این به بعد تو را بی‌محل کنم


مجبور می‌شوم که به جای تو بیشتر


تنهایی بزرگ خودم را بغل کنم

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:12 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
قالب : پیچک