زمزمه های یک شب سی ساله



زمین تا آسمان فرق است‌، چاه اینجاست ماه آنجا


خدایا! خوش به حال ماه‌، گاه اینجاست گاه آنجا


زلیخای من‌! آنجا که تو هستی عشق ممنوع است‌


ولی من زیرچشمی می‌کنم گاهی نگاه آنجا


زلیخا! بوسه‌های آبدارت را نمی‌خواهم‌


به کنعان باز می‌گردم که چاه آنجاست‌، ماه آنجا


کجا می‌گردی ای درویش‌؟ یک شب دل به دریا زن‌


که راه آنجاست‌، شاه آنجاست‌، یعنی شاهراه آنجا


کنار چشمه پنهانی قراری با کسی دارم‌


دلی شاید برایم کرده باشد رو به راه آنجا


دلم لرزید پای چشمه‌، پایم ماند از رفتن‌


نمی‌دانم چه با من کرد آن چشم سیاه آنجا


کنار چشمه پای نخل‌، جبراییل می‌خندد


جلوتر می‌روم‌، مریم نشسته پابه‌ماه آنجا


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:11 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

می‌خواهم از این آینه ها خانه بسازم


یک خانه برای تو جداگانه بسازم


یک خانة صحرایی بی سقفِ پُر از گُل


با دورنمای پَر پروانه بسازم


من در بزنم، باز کنی، از تو بپرسم


آماده ای از خواب تو افسانه بپرسم؟


هرصبح مربّای غزل، ظرفِ عسل، من


با نانِ تنِ داغ تو صبحانه بسازم


شاید به سرم زد سرِ ظهری دم عصری


در گوشة آن مزرعه میخانه بسازم


وقتی که تو گنجشکِ منی، من بپرم باز


یک لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم


می‌ترسم از آن روز، خرابم کنی و من


از خانة آباد تو ویرانه بسازم



نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:10 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم!
چند وقت است که هر شب به تو می‌اندیشم

به تو، آری به تو، یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور

به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل‌های خودم می‌گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم، به تکلم، به دلارایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو

به نفس‌های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن‌های تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنة دیدار من است

یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی‌اش
می‌شود یک شبه پی برد به دلداگی‌اش

آه ای خواب گران‌سنگ سبک‌بار شده!
بر سر روح من افتاده و آوار شده!

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر سبز، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه‌ای چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است

آی بی‌رنگ‌تر از آینه! یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه این‌قدر یکی­ست؟

حتم دارم که تویی آن شبح آینه‌پوش
عاشقی جرم قشنگی‌ست، به انکار مکوش

آری، آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من! آن شبح شاد شبانگاه تویی

 

 

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:22 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

باور نکن تنهایی ات را
من در تو پنهانم، تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهایی ات را
تا یک دل و یک درد داریم
تا در عبور از کوچة عشق
بر دوش هم سر می‌گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام، تنهای تنها

من با توام، هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه، یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبة دل
باور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل

 

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:21 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خونه
تو هرجایی که باشی خونه اونجاست
بذار یک لحظه این رویای ما شه
برای دیدنت سقفی ندارم
بذار این چن تا دیوارم نباشه

چه فرقی داره این که زیر این سقف
شبا می‌تابه ماه یا چراغه
کسی از ما که دنیا خونه مونه
نمی پرسه جهان چن تا اتاقه

توی این خونه یک آرامشی هست
که من حس می‌کنم با هردومونه
همونی که شب از هرجای دنیا
منو می‌تونه برگردونه خونه

من از این خونه هرجایی که میرم
نمی تونم تو رو یادم نیارم
چه قد خوبه دلت آشوبه بی من
من این دل شوره‌ها رو دوست دارم

بذار رو هرچی دیواره تو خونه
به غیر از پنجره چیزی نباشه
کنار من بمون دلگرمِ من باش
بذار دود از سر این خونه پا شه

توی این خونه یک آرامشی هست
که من حس می‌کنم با هردومونه
همونی که شب از هرجای دنیا
منو می‌تونه برگردونه خونه

 

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:21 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

برای همة مادران دنیا
از جنس مادران قدیمی‌ست مادرم
حوض حیاط فکرم و مهتاب باورم
در قرن بی‌قوارة آهن هنوز هم
بر پشت‌بامِ خشتی مادر کبوترم
یک‌بار هم نگفت، چرا من تمام روز
در فکر و ذکر بازی‌ام و نان نمی‌خرم
سی‌سال پیش بود و من امشب به جای آن
یک جعبه بوسه می‌خرم و هدیه می‌برم
او پخش می‌کند همة جعبة مرا
بین نواده‌هایش، از جمله دخترم
با بیست‌های مشق و ریاضی دوباره باز
لبخند را به صورت ماهش می‌آورم
با بیست‌های دخترم و صفرهای خود
شرمنده از محبت سرشار مادرم


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:18 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )



همیشه خوب، همانی‌که فکر می‌کردم
و گاه بهتر از آنی که فکر می‌کردم
مرا ببخش که بسیار پاک‌تر بودی
تو از تمام زنانی که فکر می‌کردم
شب گذشته تو بودی و خاطرات تو بود
به هر زمان و مکانی که فکر می‌کردم
شب گذشته مرور تو بود در ذهنم
شب پر از هیجانی که فکر می‌کردم
چه خوب می‌شد اگر که به آن دو چشم شگفت
شبانه روز بدانی که فکر می‌کردم
بدون تو به پر کاه هم نمی‌ارزید
به این دو روزة فانی که فکر می‌کردم

 

 


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

رفتنت آغاز ویرانی‌‌ست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانی‌‌ست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشم‌هایم بی‌‌تو بارانی‌‌ست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر برنگردم پیش تو
راه من با این‌که طولانی‌‌ست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانی‌‌ست حرفش را نزن
عهد بستی با نگاه خسته‌ای محرم شوی
گر نگاه خستة ما نیست حرفش را نزن
خورده‌ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی
این شکستن نامسلمانی‌‌ست حرفش را نزن
خواستم دنیا بفهمد عاشقم، گفتی به من
عشق ما یک عشق پنهانی‌‌ست حرفش را نزن
عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده‌اند
عمر این تحریم‌ها آنی‌‌ست حرفش را نزن
حرف رفتن می‌زنی وقتی که محتاج توأم
رفتنت آغاز ویرانی‌‌ست حرفش را نزن


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

خدا بزرگ، خدا مهربان، خدا خوب است
تو خوب هستی و من خوبم و هوا خوب است
دلم اگر چه شکسته،اگر چه بیما ر است
ولی به عشق تو چون هست مبتلا، خوب است
مریض عشق تو هرگز شفا نمی‌خواهد
چرا که درد اگر بود بی دوا،خوب است
مگو که "درد و بلایت به جان من بخورد"
به راه عشق، اگر درد، اگر بلا خوب است
ê
خوشم به خنده، به اخم و گلایه‌ات، زیرا
هر آنچه می رسد از جانب شما خوب است


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:16 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

الف شدم که انار تو زودتر برسد
به باغ آینه‌وار تو زودتر برسد

الف شدم که اسیرم کنی و خوش باشم
که پای من به حصار تو زودتر برسد

فقط اشاره‌ای از دور کن همین کافی است
که چشم‌بسته شکار تو زودتر برسد

ولی چرا الف؟ اسفند ماه خوبی نیست
ب می‌شوم که بهار تو زودتر برسد

ب می‌شوم که ب هم مثل خواب می‌خواهد
به آن دو چشم خمار تو زودتر برسد

ب می‌شوم که بگریم خب این گناه که نیست
گلاب اگر به مزار تو زودتر برسد

ب داشت قصة اصحاب کهف را می‌خواند
بلند شد که به غار تو زودتر برسد

ب دوست داشت به دنبالت آن‌قدر بدود
که لااقل به غبار تو زودتر برسد

ببخش اگر ب بدی کرد اگر ب باعث شد
که دست من به انار تو زودتر برسد

پ می‌شوم پسر عاشقی که گل نگرفت
مباد خواستگار تو زودتر برسد

پ می‌شوم که پلنگانه سر بلند کنم
به این امید که دار تو زودتر برسد

پ می‌شوم که پریشان بایستی دم در
که بلکه نعش سوار تو زودتر برسد

که پیرمردی از آن دور با تنی بی سر
بیاید و به کنار تو زودتر برسد

پ هم شبیه ب تا بوده خواب بوده ببخش
پ پا نشد که به کار تو زودتر برسد

پ پر نداشت پ آن‌قدرها پرنده نبود
که از تبر به چنار تو زودتر برسد

ت می‌شوم ته تاریک‌خانه‌های جهان
که عکس تیره و تار تو زودتر برسد

ت می‌شوم که تعجب کنی اگر جز من
مسافری به دیار تو زودتر برسد

ولی تو هر چه دلت خواست باش و کاری کن

 که عشق ـ دار و ندار تو ـ زودتر برسد

عجول نیستم اما بیا و ساعت را
جلو بکش که قرار تو زودتر برسد

ستاره‌ها همه محو تواند و منتظرند
کدامشان به مدار تو زودتر برسد

تو روزه‌ای و تفاوت نمی‌کند که چقدر
کسی به میز نهار تو زودتر برسد

به این مسافر عاشق فقط اجازه بده
دعا کند که قطار تو زودتر برسد


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 2:16 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   16   17   18   19      >
قالب : پیچک