زمزمه های یک شب سی ساله
می توان رشته ی این چنگ گسست می توان کاسه آن تار شکست می توان فرمان داد هان ای طبل گران زین پس خاموش بمان به چکاوک اما نتوان گفت مخوان - آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست جان چراغان کنی از عشق کسی به امیدش ببری رنج بسی تب و تابی بودت هر نفسی به وصالی برسی یا نرسی سینه بی عشق مبادا بی تو خاکسترم بی تو ای دوست بی تو تنها و خاموش بی تو این خانه تاریک وتنهاست بی تو ای دوست خفته بر لب سخنهاست بی تو خاکسترم بی تو ای دوست گل باغ آشنایی گل من پرنده ای باش و به باغ باد بگذر مه من شکوفه ای باش و به دشت آب بنشین گل باغ آشنایی گل من کجا شکفتی که نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی نه به شاخسار دستی گل آتشین جامی نه بنفشه ای نه جویی نه نسیم گفتگویی نه کبوتران پیغام نه باغهای روشن گل من میان گلهای کدام دشت خفتی به کدام راه خواندی به کدام راه رفتی گل من تو راز ما را به کدام دیو گفتی که بریده ریشه ی مهر شکسته شیشه ی دل منم این گیاه تنها به گلی امید بسته همه شاخه ها شکسته به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم در آن سیاه منزل به هزار وعده ماندیم به یک فریب خفتی دوستم داشته باش ، شهرها می لرزند برگها می سوزند ، یادها می گندند آشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد دوستم داشته باش ، برگ را باور کن آفتابی تر شو ، باغ را از بر کن دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند روز ، پر سوز نبود ، زخم شرم آور بود خواب دیدم در تو ، رود از تب می سوخت نور گیسو می بافت ، باغچه گل می دوخت دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند ... ای آنکه به جز تو هوایی به سرم نیست جز یاد عزیزت کسی در نظرم نیست جز یاد عزیزت کسی همسفرم نیست مرا یاد دگر نیست قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید دلت از همه رنجید از عالم و آدم همه جا رنگ و ریا دید دلت از همه رنجید من مثل تو از دست همه رنج کشیدم به جز غصه ندیدم یک جرعه وفا از لب دریا طلبیدم ای تو نایاب گوهر ناب ناز مخمل ترمه ی خواب ای تو همدل ، ای تو همدرد عاقبت عشق از تو گل کرد عاشقم من ، عاشق تو با تو دارم گفتنی ها ای آنکه به جز تو هوایی به سرم نیست کسی در نظرم نیست مرا یاد دگر نیست ای نشسته بر دلت خار ای بریده از من و ما از گذشته مانده تنها عاشقم من ، عاشق تو ای تو تنها خوب دنیا با تو دارم گفتنی ها ای آنکه به جز تو خیلی وقته از چشام ، بی تو بارون می باره دل نا اکید من، تو رو آرزو داره دل ناامید من ، تو رو آرزو داره ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین سوختن کار من است ، نگرانم منشین راست می گفتی تو ، دیگر اکنون دیر است دوستی و دوری ، آخرین تقدیر است راست می گفتی تو ، باید از عشق برید از چنین پایانی به سر آغاز رسید شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم زیر آوار قفس ، مانده ام من ز نفس تو و خورشید بلند ، من و شب های قفس بعد از این با خود باش ، یاد تو ما را بس شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم
دوستم داشته باش
دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند
دستها بیهوده ، چشمها بیرنگ اند
باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز
خواب دیدم در خواب ، آب ، آبی تر بود
-دستها
دستهای تو خط فاصله اند
چون دو شط محاذی شیری
پیش دستان من که می خشکند
همچو جویی به جلگه ی پیری
داده دستان من ز کف دیریست
بوی دستان نوجوانی را
دستهای تو تازه می گیرند
عطر آغاز زندگانی را
در میان من و تو دره ی نسل
مرز قطعیت جدایی هاست
دست من روستای تاریکی ست
دست تو شهر روشنایی هاست
دست تو در حریر بستر خویش
رفته در خواب ناز شادابی
دست من آرمیده با کابوس
در چروک سکون مردابی
دست من چون درخت تاکی پیر
مانده تنها به باغ رویاها
دست تو می زند چو پیچک سبز
تکیه بر دار بست فرداها
دست من همچو آستین تهی
به تن ناتوانم آونگ است
دست تو همچو قله های بلند
زیر برف لطافتش سنگ است
دستهای حریص من دارند
عطش دستهای پاکت را
چون زمینهای تشنه می جویند
رود ایثار اصطکاکت را
دست ما چون دو جاده است اما
در میانه پل تداوم نیست
دست خود را ز دست من بردار
بین دستان ما تفاهم نیست
بر گرد شیشه
به روی پنجره بر گرد شیشه
نوشتم
دوستت دارم همیشه
نوشتی
عشق
از آنسو نوشتم
به جانم همچو خاری کرده ریشه
اشتباه
چون آینه بودم و گناهم این بود
با دشمن و دوست رسم و راهم این بود
گفتم به تو صادقانه از روز نخست
راز دل خویش و اشتباهم این بود
ما دو تفسیر سر نوشت همیم
واژه واژه همه حکایت درد
هر دو در چشمهای هم محبوس
چون بخاری به روی شیشه ی سرد
پشت این هیئت غمگین که منم
آنکه پنهان شده ز دیده تویی
و آنکه بر دوش خود صلیب مرا
سالها همچنان کشیده تویی
در پس آن نگاه ساکت و سرد
اینکه بی آرزو نشسته منم
اینکه با زهر خنده های فریب
بغض را در گلو شکسته منم
پیش از اینها خیال می کردم
هر یک از ما ادامه ی دیگریست
ابتدای تو انتهای من است
با توام زنده عمر اگر سپریست
لیک امروز باورم این است
ابتدایی و انتهایی نیست
هر دو تکرار سرنوشت همیم
غیر از این هیچ ماجرایی نیست
ای آنکه
لب تشنه دویدم
ای تو تنها خوب دنیا
جز یاد عزیزت
کسی همسفرم نیست
ای وفادار ، نازنین یار
آرزو
تو رها از من باش ، ای برایم همه کس
قالب : پیچک |